جعال
/ja~~Al/
لغت نامه دهخدا
جعال. [ ج َ ] ( اِخ ) ( جعیل ) ابن سراقة الغفاری ( یا الضمری ) یکی از صحابه و از فقراء مسلمین بود که در غزوه احد و دیگر غزوه های پیغمبر همراه وی بود و در واقعه قرنطیه یک چشمش کور شد و در سال ششم هجرت که پیغامبر به بنی المصطلق سفر کرد وی را بجانشینی خود در مدینه برگزید. در حق وی احادیثی نقل کرده اند. ( قاموس الاعلام ).
جعال. [ ج ُع ْ عا ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ جاعل. رجوع به همین ماده شود.
جعال. [ ج ِ ] ( ع اِ ) مزد. || دستمال دیگ. دستمالی که دیگ را بدان گیرند. دیگ گیره. جعاله. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). آن خرقه که دیگ از دیگدان بدان فروگیرند. ( مهذب الاسماء ). || خنور. || آشیانه و مانند آن که مرغ بیضه خود را بدان نگاه دارد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). ج ، جُعُل.
جعال. [ ج ِ ] ( اِخ ) ( بنو... ) نام قبیله ای است. ( منتهی الارب ).
فرهنگ فارسی
نام قبیله یی است
فرهنگ معین
(جَ عّ ) [ ع . ] (ص . ) جعل کننده ، دروغ پرداز.
فرهنگ عمید
۲. جعل کننده.
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید