جشت. [ ] ( اِخ ) از توابع هرات است. ( تاریخ گزیده ): جشت شهری وسط است و ولایتی قرب پنجاه پاره دیه که به هری رود منسوب است ، از توابع آنست. این زمان [ سده هشتم هجری ] موضع او حاکم نشین آنجاست. محصولات فراوان و میوه خوب دارد، بتخصیص سیب سفید بزرگ که در خراسان مثل آن جای دیگر نیست. ( نزهة القلوب ).
جشه. [ ج َ ش َ ] ( هندی ، اِ ) نام یکی از اجزاء زمان است در تقسیمی که هندوان از ساعتهای روز به عمل آورده اند. ( تحقیق ماللهند ص 170 ). رجوع به جَشَک شود.
جشه. [ ج َش ْ ش َ ] ( اِ ) پیمانه روغن. ( شرفنامه منیری ) ( برهان قاطع ).
جشه. [ ج َش ْ ش َ / ج ُش ْ ش َ ] ( ع اِ ) جماعتی از مردم که پیش آیند. || آواز درشت با غنه که در آن گرانی و گرفتگی باشد. || ( اِمص ) درشتی آواز. ( منتهی الارب ).
جشه. [ ج َش ْ ش َ / ش ِ ] ( اِ ) آستین پیراهن و قبا و امثال آن. ( برهان قاطع ) :
چون جشه فشانی ای پسر در کویم
خاک قدمت چو مشک در دیده زنم.
رودکی.
جشه. [ ج َ ش ْ ش َ ] ( اِخ )... بنت عبدالجباربن وائل از زنان محدث بوده و میمونه بنت حجر از او روایت کرده است. ( تاج العروس ).