جشنگه

لغت نامه دهخدا

جشنگه. [ ج َ گ َ ه ْ ] ( اِ مرکب ) جشنگاه. جای جشن. جای شادمانی و سرور :
بر این جشنگه بر ندیدیم کس
ترا بینم ای سرو آزاد بس.
فردوسی.
بگویش که تو مردمی یا پری
برین جشنگه بر همی بگذری.
فردوسی.
بدان روی آتش بسی دختران
یکی جشنگه ساخته بر کران.
فردوسی.
به هر سو یکی جشنگه ساختند
دل از کین و نفرین بپرداختند.
فردوسی.
ز قنوج شبگیر شنگل برفت
سوی جشنگه روی بنهاد تفت.
فردوسی.
|| هنگام جشن. زمانی که در آن جشن و شادمانی ترتیب میدهند. رجوع به جشنگاه در همین لغت نامه شود.

پیشنهاد کاربران

بپرس