جشاء

لغت نامه دهخدا

جشاء. [ ج ُ ] ( ع اِ ) آروغ. باد گلو. بادی که از سیری و نفخ شکم از گلو برآید. جشاءة. جشوء. ( از اقرب الموارد ). ج ، اجشاء، جشآت. || جشاءالبحر؛ موج دریا. ( از اقرب الموارد ). || جشاء حامض ؛ آروغ ترش. آروغی که از ترش شدن معده و تخمه شدن شخص برآید. || جشاءاللیل ؛ تراکم شب. انبوهی و ظلمت شب. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ).

جشاء. [ ج َ ش َءْ / ج ُ ش ْءْ ] ( ع مص ) موج برآوردن دریا. بجنبش درآمدن دریا. || از بسیاری اندوه گریه کردن. || گیاه برآوردن زمین. سرسبز گردیدن زمین. ( اقرب الموارد ) ( المنجد ). || بی ساکن گردیدن شهر. || بیرون رفتن مردمان از شهری به شهری. || رسیدن نعمت به کسی. || ( اِ ) کمان سبک. ( اقرب الموارد ). || چوب سبک درخت نبع که از آن کمان سازند. ( منتهی الارب ).

پیشنهاد کاربران

بپرس