جشاء
لغت نامه دهخدا
جشاء. [ ج َ ش َءْ / ج ُ ش ْءْ ] ( ع مص ) موج برآوردن دریا. بجنبش درآمدن دریا. || از بسیاری اندوه گریه کردن. || گیاه برآوردن زمین. سرسبز گردیدن زمین. ( اقرب الموارد ) ( المنجد ). || بی ساکن گردیدن شهر. || بیرون رفتن مردمان از شهری به شهری. || رسیدن نعمت به کسی. || ( اِ ) کمان سبک. ( اقرب الموارد ). || چوب سبک درخت نبع که از آن کمان سازند. ( منتهی الارب ).
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید