جش اگرچه برنگ فیروزه ست
فر فیروزه نیست اندر جش.
سوزنی.
در تداول مردم کُجی به همین معنی است. || ( اِخ ) رمزی است از نجاشی. رجوع به نجاشی شود.جش. [ ج َش ش ] ( ع مص ) کوفتن. شکستن. ( غیاث ) ( بحر الجواهر ) ( المنجد ). || زدن با عصا. ( المنجد ). || آرد کردن گندم. کبیده کردن گندم. بلغور کردن گندم. ( زوزنی ). || پاک کردن و روفتن چاه. روفتن خس و خاشاک از چاه. || روفتن و پاک کردن جای و مکان. ( آنندراج ). || اشک باریدن گرینده. || اجتماع کردن و فراهم آمدن قوم. ( المنجد ).
جش. [ ج َش ش / ج ُش ش ] ( ع اِ ) سنگلاخ. جایی که سنگهای خشن در آن باشد. ( المنجد ). || نجفه. رابیه. تل. پشته. برآمدگی زمین. کوه. ( از اقرب الموارد ). || پاره یی از شب. ( منتهی الارب ).
|| جَش ﱡالدّابَّة؛ میانه ستور. ( منتهی الارب ). || جَش ﱡالقَفْر؛ میانه بیابان. ( تاج العروس ).
جش. [ ج َش ش / ج ُش ش ] ( اِخ ) نام شهری است میان صور و طبریه بجانب دریا. ( معجم البلدان ).
جش. [ ج َش ش / ج ُش ش ] ( اِخ ) کوهی است کوچک در حجاز در ناحیه جشم بن بکر. ( معجم البلدان ).