به سم و دیده سیاه و به دست و پای سپید
میان و ساقش لاغر بر و سرینش جسیم.
مسعودسعد.
روی دولت به همت تو سپیدجسم دولت به همت تو جسیم.
مسعودسعد.
شفیعٌ مطاع ٌ نبی ٌ کریم قسیم ٌ جسیم ٌ نسیم ٌ وسیم.
سعدی.
|| ( اِ ) در بیت زیر بجای جسم بکار رفته است :ز فرط شادی اشیا چنان بخود بالید
که نقطه خط شد و خط سطح گشت و سطح جسیم.
سنجرکاشی ( از آنندراج ).