رافضی را بماند در گردن
جکجک مرگ و جسک جان کندن.
سنائی.
از ره مرگ و جسک ماده و نرآرزومند مرگ یکدیگر.
سنائی.
گر بخواهم از کسی یک مشت نسک مر مرا گوید خمش کن مرگ و جسک.
مولوی.
کیمیای مرگ و جسک است آن صفت مرگ گردد زآن حیاتت عاقبت.
مولوی.
مرگ و جسک ای اهل انکار و نفاق عاقبت خواهد بدن این اتفاق.
مولوی.
ورای پرده یکی دیو زشت سر برکردبگفتمش که توئی مرگ و جسک گفت آری.
مولوی.
- مرگ و جسک ؛ نفرینی است. ( یادداشت مؤلف ) : مرگ و جسک ای اهل انکار و نفاق
عاقبت خواهد بدن این اتفاق.
مولوی.
جسک. [ ج َ س َ ] ( اِ ) همان جَسْک بمعنای درد و رنج وبلا است. ( از ناظم الاطباء ). رجوع به این کلمه شود.