جسور

/jausr/

مترادف جسور: بی باک، بی پروا، پردل، شجاع، شیردل، نترس، بی آزرم، بی ادب، بی حیا، پررو، گستاخ، متجاسر

متضاد جسور: کم دل

برابر پارسی: بی باک، دلیر، گستاخ، نترس

معنی انگلیسی:
minx, bold, boldfaced, bumptious, intrepid, aggressive, assertive, devil-may-care, forward, nervy, perky, presumptuous, daring, pert, saucy, spunky

لغت نامه دهخدا

جسور. [ ج َ ] ( ع ص ) دلیر بلندبالا. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). دلیر. گستاخ. متهور و بی شرم. ( منتهی الارب ). مذکر و مؤنث در آن یکسان است. یقال : رجل جسور و امراءة جسور. ( از ناظم الاطباء ). دلیر. ( مهذب الاسماء نسخه خطی ). خیره. ( مجمل اللغة ). بی پروا. گستاخ. متهور سخت باجسارت. بستاخ. متجاسر. دلیر نه بجایگاه. آنکه دلیری کند بر. ( از یادداشت مؤلف ). ج ، جُسر، جُسُر :
هرکه در کارها جسور بود
از ندامت همیشه دور بود.
؟

جسور. [ ج ُ ] ( ع اِ ) ج ِ جِسر و جَسر،بمعنی پل. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).

جسور. [ ج ُ ] ( ع مص ) دلیری کردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). پیش آمدن دشمن خود راو دلیری نمودن. ( ناظم الاطباء ). دلیر شدن. ( المصادر زوزنی ). || عبور کردن شتران از بیابان. || پل ساختن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

شجاع، دلیر، بیباک، گستاخی
( اسم ) جمع جسر پلها.
دلیری کردن پیش آمدن دشمن خود را و دلیری نمودن یا عبور کردن شتران از بیابان یا پل ساختن .

فرهنگ معین

(جَ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - گستاخ . ۲ - دلیر.

فرهنگ عمید

۱. شجاع، دلیر، بی باک.
۲. گستاخ.

واژه نامه بختیاریکا

لیلاج

جدول کلمات

شجاع

مترادف ها

adventurer (اسم)
ماجراجو، جسور، حادثه جو

bold-face (اسم)
جسور، گستاخ، حروف ضخیم، حروف سیاه، یک نوع حرف درشت، خیره چشم

derring-do (اسم)
جسور، بادل و جرات

bold (صفت)
جسور، بی پروا، دلیر، سرزنده، خیره، گستاخ، متهور، بی باک، باشهامت، خشن و بی احتیاط، چیره، غیور، بامروت، خیره سر، سرانداز، سلحشور

defiant (صفت)
جسور، مخالف، مبارز، خیره چشم، بدگمان، بی اعتناء

forward (صفت)
جسور، جلوی، گستاخ

fresh (صفت)
اماده، جسور، با روح، سرد، خنک، زنده، شیرین، پر رو، خرم، سبز، تر و تازه، تازه، باطراوت، تازه نفس، با نشاط

insolent (صفت)
جسور، خیره، گستاخ، غراب، خیره چشم

daring (صفت)
یارایی، جسور، سرزنده، متهور، سرانداز

bumptious (صفت)
جسور، خود بین، از خود راضی

cocky (صفت)
جسور، خود نما، از خود راضی، خیره چشم

presuming (صفت)
خود رای، جسور، از خود راضی، خود سر، پر رو

presumptive (صفت)
جسور، گستاخ، فرضی، احتمالی

assured (صفت)
جسور، مسلم، مغرور، مطمئن، امن، بیمه شده، خاطر جمع

hardy (صفت)
جسور، دلیر، متهور، بادوام، سر سخت، شکیبا، بردبار، پرطاقت، دلیر نما

immodest (صفت)
جسور، گستاخ، بی شرم، پر رو، بی عفت، نا نجیب، مستهجن

malapert (صفت)
جسور، گستاخ، بی شرم

pert (صفت)
جسور، گستاخ، پر رو، قشنگ، سرحال، بی پرده، غنچه دار، سالم و با روح

bold-faced (صفت)
جسور، گستاخ، پر رو، یک نوع حرف درشت، با صورت برافروخته از غضب و خشم

flip (صفت)
جسور، گستاخ، پر رو

high-spirited (صفت)
جسور، دارای روح خودسری و جسارت

lippy (صفت)
جسور، گستاخ، پر رو، دارای لب اویزان

peart (صفت)
جسور، گستاخ، سالم و با روح

venturous (صفت)
جسور، گستاخ، متهور، بی باک، خطر ناک، پر مخاطره

pushing (صفت)
جسور، دلیر، پر رو، با پشتکار

wanton (صفت)
سر به هوا، جسور، گستاخ، سرکش، عیاش

presumptuous (صفت)
خود رای، جسور، مغرور، گستاخ، خود بین، از خود راضی، خود سر

rude (صفت)
زشت، تجاوز به عصمت، جسور، ابدار، گستاخ، بی ادب، خشن، زمخت، غلیظ، خشن در رفتار، نا هموار، خام، غیر متمدن

فارسی به عربی

تجاسر , جدید , جری , جریی , دعی , صلف , مغامر , مهاجم , نقرة , وقح

پیشنهاد کاربران

چهارخایه . [ چ َ / چ ِ ی َ / ی ِ ] ( ص مرکب ) که خایه چهار دارد. || مجازاً جگرآور. دلیر. گندآور. خایه دار. نرمنش . مرد مرد :
گر کنده ٔ بینی ترا تخته کنند
هر در که از او کنند یک لخته کنند
تا کی بود این چهارخایه زینسان
...
[مشاهده متن کامل]

خوب است که بینی ترا اخته کنند.
شرف الدین شفائی .
|| پردلی درشکار. ( اشتینگاس ) . || ستیزه جو. جنگخواه . جنگ آرزو ( اشتینگاس ) . || زن باره . ( اشتینگاس ) .

تمام زهره:کامل جرأت.
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص ۳۶۶ ) .
در زبان ترک ایران میشه گوخماز باش
کاش میشد یه قسمت به سایتتون اضافه بشه که کلمه هارو به زبان های محلی ایران ترجمه کنه اینطوری عالی میشه😍
جری، بی باک، بی پروا، پردل، شجاع، شیردل، نترس، بی آزرم، بی ادب، بی حیا، پررو، گستاخ، متجاسر
در زبان ترکی " گوزی قانسیز " به آدم جسور گفته می شود
بی پروا

بپرس