جسمانی

/jesmAni/

برابر پارسی: تنکرد

معنی انگلیسی:
animal, bodily, corporal, corporeal, fleshly, physical, sensual, temporal, worldly, materials, material

لغت نامه دهخدا

جسمانی. [ ج ِ نی ی ] ( ع ص نسبی ) نسبت است به جسم. هر چیز که به جسم منسوب بود. مقابل روحانی. || در اصطلاح ، آن چیزی باشد که در جسم حلول کند. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ) :
ذات جسمانی او کز دم روحانی بود
نه ز صلصال ز مشک هنر آمیخته اند.
خاقانی.
دل که بر او خطبه سلطانی است
اکدش جسمانی و روحانی است.
نظامی.
خوش آمد نیست سعدی را درین زندان جسمانی
اگر تو یکدلی با او چو او در عالم جان آی.
سعدی.
پنجه دیو به بازوی ریاضت بشکن
کین به سرپنجگی ظاهر جسمانی نیست.
سعدی.

فرهنگ فارسی

جسمی، منسوب به جسم
( صفت ) منسوب به جسم جسمی مقابل روحانی .

فرهنگ معین

( ~. ) [ ع . ] (ص نسب . ) منسوب به جسم ، جسمی . مق روحانی .

فرهنگ عمید

مربوط به جسم.

جدول کلمات

تنانی

مترادف ها

material (صفت)
مقتضی، اساسی، جسمانی، جسمی، مادی، اصولی، کلی

sensual (صفت)
نفسانی، جسمانی، شهوانی، هوس ران

carnal (صفت)
نفسانی، خون اشام، جسمانی، شهوانی، جسمی

bodily (صفت)
دارای بدن، بدنی، جسمانی

physical (صفت)
بدنی، جسمانی، طبیعی، مادی، فیزیکی

corporeal (صفت)
بدنی، جسمانی، جسمی، مادی، دارای ماده

temporal (صفت)
جسمانی، عرفی، دنیوی، موقتی، غیر روحانی، زمانی، وابسته به گیجگاه، شقیقه ای، زودگذر فانی

earthen (صفت)
جسمانی، گلی، مادی، خاکی، سفالی

worldly (صفت)
جسمانی، مادی، خاکی، دنیوی، این جهانی

فارسی به عربی

جسدی , جسمانی , دنیوی , طینی , مادة

پیشنهاد کاربران

جسمانی: جسم واژه ای عربی است که پسوند پارسی آنی به آن افزوده شده تا از آن صفت نسبی بسازد.
همتای پارسی اینهاست:
تنانی tanāni ( دری )
نساهن nasāhen ( مانوی )
تنانی درست هست، بدنی نیز همسنگ این واژه است.
سلیم
جسمانی: بدنی، بدن دار مانند اینکه بگویند از نظر جسمانی قوی ست یعنی از دید بدنی یا بدن داری نیرومند ست.
جسمانی: بدندار، بدن دار
کالبدانه، تنایه، اندامیک، کالپُتانه، کارپانه =جسمانی.
گاهی بَزی از نا خوانشان یا دشمنان ایران ویچ گویند:
( ( برگشت به واژه های پارسی سره
شَوَند کمبود واژگان میشود ) ) .
همین برابر در این واژه نشان گر سخن گزاف این دسته است.
جسمانه
چشم جسمانه تواند دیدنت
در خیال آرد غم و خندیدنت.
مولوی.
مادی

بپرس