جست و خیز. [ ج َ ت ُ ] ( ترکیب عطفی ، اِمص مرکب ) برجستن و برخاستن. ( آنندراج ) : زمین گیری سلیم از ضعف پیری یاد ایامی که جست و خیز در صحرا به آهو یاد میدادی.
سلیم ( از آنندراج ).
- جست و خیز کردن ؛پای کوبی کردن. بر پای جستن. از جای بنشاط برجستن.
فرهنگ فارسی
( اسم ) جستن و خیز برداشتن پرش .
فرهنگ معین
(جَ تُ ) (اِمص . ) پرش .
واژه نامه بختیاریکا
تنگله دیز؛ ورکندیز؛ هَپ لِر
مترادف ها
bound(اسم)
حد، مرز، سرحد، خیز، کران، جست و خیز
frolic(اسم)
رقص، خوشی، جست و خیز، سرور و نشاط
caper(اسم)
شادی، جست و خیز، جهش
gambol(اسم)
طفره، جست، جست و خیز، ورجه ورجه
saltation(اسم)
جست و خیز، جنبش ناگهانی، جهش ناگهانی، جهش خون شریان، پیشروی به تدریج
frisk(اسم)
جست و خیز، تفتیش و جستجو، حرکت تند و چالاک در رقص
spring(اسم)
جست و خیز، فنر، سر چشمه، عین، چشمه، بهار، فصل بهار، حالت فنری، جهش یا حرکت فنری، حالت ارتجاعی فنر