گورجست و گاوپشت و گرگ ساق و گرگ پوی
تیزگوش و رنگ چشم و شیردست و پیل پای.
منوچهری.
شیر از درد و خشم یک جست کرد چنانکه بقفای پیل آمد. ( تاریخ بیهقی ص 121 ).در یکی زاویه بحال و بجست
تا سحرگاه نعره از کاغک.
حقیقی صوفی.
مسلم جوان راست بر پای جست که پیران برند استعانت بدست.
سعدی.
- جست و خیز ؛ جستن و خیز برداشتن. پرش. ( از فرهنگ فارسی معین ).|| فرار کردن. گریختن. ( از فرهنگ فارسی معین ) :
نگه کرد بیژن درفشش بدید
بدانست کو جست خواهد گزید.
فردوسی.
|| رها شدن. خلاص شدن. ( از فرهنگ فارسی معین ).جست. [ ج ُ ] ( مص مرخم ، اِمص )جُستن. تفحص کردن. جست و جو. ( از فرهنگ فارسی معین ). تفحص و تجسس و بحث. طلب. کاوش. تفتیش :
ترا گر بدی فر و رای درست
ز البرز شاهی نبایست جست.
فردوسی.
شکست آمد از ترک بر تازیان ز جست فزونی برآمد زیان.
فردوسی.
مرد دین تا بجست دینار است همچو ناقه درست بیمار است.
سنائی.
زار مانده ست مرده ای دنیانکند جست را کری دنیا.
سنائی.
بسا که از پس جست جهان چون پرگارچو دایره همه تن گشته بود زنارم.
؟
|| نام علمی است که شعبه ای از جدل باشد. ابن خلکان گوید: کان اماماً فی فن الخلاف خصوصاً الجست و هو اول من افرده بالتصنیف. ( از دزی ج 1 ).جست. [ ] ( اِ ) اسم هندی روی است که به عربی شبه نامند. ( فهرست مخزن الادویه ). روح توتیا.
جست. [ ج َ ] ( اِ ) در جنگل شناسی به جوانه ها که روی ریشه درخت ها و درختچه ها میروید گفته میشود و آنرا ریشه جوش نیز گویند. برای تفصیل بیشتر رجوع به کتاب جنگل شناسی تألیف کریم ساعی ج 1 ص 70، 71، 72 و 75 شود.