جس ء. [ ج َس ْءْ ] ( ع اِ ) پوست درشت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). پوست زبر که به سنگ ریزه ماند. ( از متن اللغة ). || آب بسته منجمد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) ( از متن اللغة ). || ( اِمص ) درشتی و صلابت. ( از متن اللغة ). || ( مص ) درشت و سخت شدن دست از کار. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). درشت شدن پوست دست از کار. ( از اقرب الموارد ). جُسْاءَة. جُسوء. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). || سخت گردیدن چیزی. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).