جزیر. [ ج َ ] ( ع اِ ) به لغت اهل سواد شخصی که اهل قریه از طرف خود برای مهمانی کسی که از طرف سلطان آید مقرر کنند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء )( از ذیل اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ) :
اذاما رأونا قلسوا من مهاب-ة
و یسعی علینا بالطعام جزیرها.
( از ذیل اقرب الموارد از لسان ).
جزیر. [ ج َ ] ( از ع ، اِ ) مأخوذ از تازی که در شعر فارسی بمعنی جزیره بکار رفته است :
که خوانند برطائل او را بنام
جزیری همه جای شادی و کام.
اسدی ( گرشاسبنامه ص 149 ).
وز آنجا سپه برد زی زنگباربشد تا جزیری به دریاکنار.
( گرشاسب نامه ).
پر از کوه و بیشه جزیری فراخ درختش همه عود گسترده شاخ.
( گرشاسب نامه ).
برفتند و آمد جزیری پدیدکه آنجا بجز اژدها کس ندید.
( گرشاسب نامه ).
جزیری ز بس بیشه نادیده مرزمر او را بسی مردم کشتورز.
( گرشاسب نامه ).
همان روز کردند از آن کُه گذررسیدند نزد جزیری دگر.
( گرشاسب نامه ).
جزیر. [ ج ِزْ زی ] ( ع ص ، اِ ) شترکُش.( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از تاج العروس ). جَزّار. جازِر. ( تاج العروس ). رجوع به کلمات مزبور شود.