جزمه
لغت نامه دهخدا
جزمة. [ ج َ م َ ] ( معرب ، اِ ) کفش ساقه بلند و به این معنی دخیل است. ( از متن اللغة ). نوعی کفش ساق بلند است که ساق نزدیک به زانو میرسد و آن معرب است از جزمه ترکی. ( از قطرالمحیط ).
جزمة. [ ج ِ م َ ] ( ع اِ ) پاره هر چیزی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || یک گله از شتر. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). گله اشتر. ( مهذب الاسماء نسخه خطی ). || صد رأس به بالا از مواشی یا ده رأس تا چهل رأس از مواشی یا یک گله از شتر.( از قطرالمحیط ) ( از متن اللغة ). || یک رمه از گوسپند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ) ( از قطرالمحیط ).
جزمة. [ ] ( اِخ ) از طسوج ساوه طسوج جبل. ( تاریخ قم ص 118 ).
جزمه. [ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان قشگلدره از بخش آبیک از شهرستان قزوین. محصول آن غلات ، بن شن ، انگور. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1 ).
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید