جزله

لغت نامه دهخدا

( جزلة ) جزلة. [ ج َ ل َ ] ( ع ص ، اِ ) مؤنث جَزْل ، بمعنی جوانمرد بسیاردهش و خردمند محکم رای. ( از منتهی الارب ) ( از متن اللغة ) ( از ذیل اقرب الموارد ). || زن بزرگ سرین . ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از متن اللغة ) ( از ذیل اقرب الموارد ). سرین بزرگ از زنان. ( شرح قاموس ). || بقیه نان. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). بقیه ای از نان. ( ناظم الاطباء ). باقیمانده از گرده نان. ( از ذیل اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ) ( شرح قاموس ). || مشک شیر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). باقیمانده در مشک شیر. ( از متن اللغة ) ( از ذیل اقرب الموارد ). مشک شیر و جلت. ( شرح قاموس ). || خنور ( ظرف ) خرما. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). باقیمانده در ظرف ( خنور )خرما. ( از ذیل اقرب الموارد ). باقیمانده در ظرف خرما و بقول برخی مقدار نصف خنور خرما. ( از متن اللغة ).یقال : «بقی فی الاناء جزلة و فی الجلة جزلة و من الرغیف جزلة؛ ای قطعة». ( لسان از ذیل اقرب الموارد ). || زن درست قامت خوش گفتار. ( از متن اللغة ).

جزلة. [ ج ِ ل َ ] ( ع اِ ) پاره ای بزرگ از خرما. ( منتهی الارب )( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ) ( از شرح قاموس ). پاره ای بزرگ از خرما و جز آن. || پاره. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). حصه و پاره و قطعه. ( ناظم الاطباء ). پاره. یقال : ضرب الصید فجزله جزلتین. ( از ذیل اقرب الموارد ). جِزل. ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به جزل شود.

فرهنگ فارسی

نام قبیله از بربر و نام شهری بر کنار دریا در اقصای مغرب ماخوذ از نام قبیله مذکور .

پیشنهاد کاربران

جزله[ج ِ ل ِ ] به معنی قطعه یا پاره ای از پیه ( دُمبه ) گوسفند که بر روی آتش تفت داده شده و روغن آن خارج شده است.

بپرس