جزع کردن. [ ج َ زَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) فریاد و فغان کردن. زاری و بیتابی نمودن. اظهار بی قراری کردن : مجمزان پیوسته میرسیدند در شبانروزی بیست و سی و آنچه دبیر می نبشت بر وی میخواندند او [ عمرو لیث ] جزع میکرد و میگریست. ( تاریخ بیهقی ص 483 ). اگر مادرش [ حسنک ] جزع نکرد و چنان سخن بگفت ، طاعنی نگوید که این نتواند بود. ( تاریخ بیهقی ص 190 ). بر گذشته چنین جزع کردن نشمرند از خرد خردمندان.
مسعودسعد.
روی فریاد نیست دم مزنید رفته رفته بود جزع مکنید.
خاقانی.
سعدی اگر جزع کنی ور نکنی چه فایده سخت کمان چه غم خورد گر تو ضعیف جوشنی.
سعدی.
و رجوع به جزع شود.
فرهنگ فارسی
فریاد و فغان کردن زاری و بیتابی نمودن اضهار بی قراری کردن .