این را ز جزالت قلاده بندد
وآنرا ز بلاغت سوار دارد.
مسعودسعد.
چون بوجعفر منصور به او الحاح کرد که چه گویی در اصحاب جمل و صفین...؟ از جزالت فضل گفت : همان که موسی ( ع ) گفت که چون فرعون از او پرسید. ( النقض ص 131 ). اگر کسی از اوج فصاحت و رقت آن عبارت و جزالت آن لفظ در حضیض این ترجمه و رکاکت این کلمه خواهد نگریست جز فضیحت حاصل نباشد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 8 ).کج نشین راست گو بده انصاف
با جزالت نگر چگونه تراست.
ابن یمین.
رجوع به جَزالة و روان و روانی شود.- جزالت رای ؛ متانت آن. ( یادداشت مؤلف ).
جزالة. [ ج َ ل َ ] ( ع مص ) بزرگ شدن. ( از متن اللغة ) ( از ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( دهار ). زفت شدن. ( المصادرزوزنی ). || تمام شدن. ( آنندراج ) ( المصادرزوزنی ). || محکم شدن. ( آنندراج ). محکم رأی شدن. ( از منتهی الارب ). استواررأی گردیدن. ( ناظم الاطباء ). رأی نیکو داشتن. ( از متن اللغة ) ( از تاج العروس ). || ( اِمص ) استواری کار. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || خوبی و بزرگی. ضد رکاکت. ( آنندراج ). || قدرت فصاحت در کلام. || متانت و جودت در رأی. ( از متن اللغة ). || ( اصطلاح بدیع ) نزد بلغا کلامیست که به الفاظ فصیح و ترکیب عالی و معانی بدیع آورده شود و کلمه ای بعد کلمه ای چنان موافق و محکم نشیند که اگر خواهد کلمه دیگر بجای او بیاورد، لطافت ترکیب زائل گردد. کذا فی جامعالصنایع. و مخفی نیست که کلام الهی همه جزیل و بلیغ است. ( کشاف اصطلاحات الفنون ).