جزاف
لغت نامه دهخدا
- بجزاف فروختن یا خریدن ؛ غیرموزون و غیرمقدر و غیرمعدود و غیرمقدر، خرید و فروخت کردن : ثم کان الواحد من البرابرة یجی بالحمل ، لیس فیه غیر الجواهر و الدبابیج فیبیعه جزافاً من العربی بدرهم الی درهمین. ( از الجماهر بیرونی ص 69 ).
- جزافاً ؛ تخمیناً.از روی حدس.
|| در اصطلاح حکما بر افعالی اطلاق میشود که منشاء آنها شوق و تخیل است و مبداء فکری ندارد مانند رضاخة( سنگریزه و هسته کوبیدن )، یا مبداء آن طبیعت است مانند تنفس ، یا منشاء مزاجی دارد مانند حرکات بیماران ،یا عادت منشاء آن است همچون بازی کردن با ریش. و جزاف به اعتبار فاعل همانند عبث است از جهت غایت. و گاهی جزاف به افعالی که اراده تنها بجهت استشعار به آنها نه از جهت استحقاق و اختصاص تعلق گرفته اطلاق میشود. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). هر گاه مبداء اول فعل تخیل و شوق باشد و قوه فاکره در آن تأثیر نداشته باشد آنرا جزاف نامند.
جزاف. [ ج َزْ زا ] ( ع ص ) ماهی گیر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). صیاد. ( متن اللغة ).
جزاف. [ ج ِ ] ( ع مص ) بگزاف گرفتن. ( منتهی الارب ). از روی حدس و تخمین عمل کردن. ( از اقرب الموارد ). سهل انگاری کردن. ( از متن اللغة ). تقول لمن یرسل کلامه ارسالاً من غیر قانون ، جازف فی کلامه. فاقیم منهج الصواب ، مقام الکیل و الوزن. ( از اقرب الموارد ).
فرهنگ فارسی
ماهی گیر صیاد
جدول کلمات
پیشنهاد کاربران
نامتعارف
گتره ای