ز کاری که کردی بیابی جزا
چنان چون بود درخور ناسزا.
فردوسی.
گشاید در جنگ بر ناسزانه زآن مزد یابد نه هرگز جزا.
فردوسی.
خدا داد خواهد مر او را جزاخورش ساخت خواهد سرش اژدها.
فردوسی.
آنرا که او همی بود اندر هوای شاه این نعمت و کرامت و این نیکوئی جزاست.
فرخی.
کافر نعمت شد و نسپاس گشت کافر نعمت را شدت جزاست.
فرخی.
و جزا و مکافات آن مهتر، آن آمد که بازنمودم. ( تاریخ بیهقی ص 254 ).چه کرده ست این گوسفند ضعیف
که در کشتن او ثواب وجزاست.
ناصرخسرو.
ور زنائی کرد چون کس نیست از روی قیاس هر دو را کشتن چویکدیگر چرا آمد جزا.
ناصرخسرو.
نیکی بدهد در جزای نیکی بد را سوی او جز بدی جزا نیست.
ناصرخسرو.
مدح گویم ترا بجان و مرانعمت از مدح تو جزا باشد.
مسعودسعد.
گرچه صفاهان جزای من به بدی کردهم به نکوئی کنم جزای صفاهان.
خاقانی.
معجز کلی فرستادت به مدح تو جزاش از سحر اجزائی فرست.
خاقانی.
خاقانیا بسائل اگر یک درم دهی خواهی جزای آن دو بهشت از خدای خویش.
خاقانی.
سخا بهر جزا کردن رباخواریست در همت که یک بدهی و آنگه ده جزا خواهی ز یزدانش.
خاقانی.
جزای حسن عمل بین که روزگار هنوزخراب می نکند بارگاه کسری را.
ظهیر فاریابی.
گر همه طاعتی بجا آری هریکی را صدت جزا بخشد.
عطار.
زین لعب خوانده ست دنیا را خداکاین جزا لعبی است پیش آن جزا.
مولوی.
کان بوده ای در مامضی تا که کان اﷲ له آمد جزا.
مولوی.
زآنکه مثل آن جزای آن شودچون جزای سیئه مثلش بود.بیشتر بخوانید ...