جزئی

/joz~i/

مترادف جزئی: اندک، کم، ناچیز

متضاد جزئی: کلی

معنی انگلیسی:
truck, circumstantial, giblet, incidental, inconsequential, inconsiderable, minute, nominal, partial, scruple, small, token, trifling, trivial, unimportant, detail, potty

لغت نامه دهخدا

جزئی. [ ج ُ ] ( ص نسبی ) منسوب به جزء. آنچه به جزء ربط و نسبت دارد. در اصطلاح مقابل کلی ، یعنی فردی از افراد کلی است و چنین تعریف شده است : جزئی تمام حقیقت کلی است به انضمام امر دیگر، مانند یک فرد انسان نسبت به نوع وی که علاوه بر دارا بودن تمام حقیقت انسان عوارض و مشخصات فردی خود را که با آن از سایر افراد انسان ممتاز و مشخص میشود نیز دارا میباشد. و در منطق قریب به این عبارت تعریف شده ، مفهوم لفظ اگراقتضاء کند که در آن شرکت نباشد و تنها بر یک شخص دلالت کند آنرا جزئی یا جزوی گویند مانند علم شخصی یا مانند این مردم که بسبب مقرون بودن به اشاره غیر را در آن شرکت نتواند بود و این مقابل کلی است که آن مفهوم اقتضا دارد که افراد غیرمحدود در آن شرکت داشته باشند، همچون آفتاب و عنقا و انسان و این قسم جزئی را در اصطلاح جزئی حقیقی گویند. و جزئی در اصطلاح معنی دیگر نیز دارد که چنین تعریف شده : هر مفهومی که نسبت به مفهوم دیگر خاص و محدود باشد مانند آدمی نسبت به حیوان ، که این جزئی را با این اعتبار جزئی اضافی گویند. پس جزئی را دو اعتبار است چنانکه در اساس الاقتباس آمده : جزوی بدو معنی اعتبار کنند: یکی آنکه مفهوم لفظ اقتضای آن کند که در آن معنی شرکت نتواند بود. دیگر هر لفظی که معنی خاصتر بود از معنی لفظی دیگر عام و اگرچه کلی باشد، آنرا به اضافه با او جزوی خوانند چنانکه انسان به اضافه با حیوان. و وقوع لفظ جزوی بر این دو معنی به اشتراک است ، چه یکی بحسب اضافت باغیر است ، و دیگری بی اعتبار اضافت. ( از اساس الاقتباس ). و نسبت میان این دو معنی عام و خاص است ، چه هر جزئی اضافی جزئی حقیقی نتواند بود. جزء و جزئی بجهات زیر متمایز میگردند: 1 - جزء قبل از کل و مبداء تشکیل آن است و جزئی بعد از کلی تحقق می یابد. 2 - با انتفاء جزء کل منتفی میشود ولی با انتفاء جزئی کلی منتفی نمیشود. 3 - جزء قسمتی از کل است ولی کلی قسمتی ازجزئی است. 4 - اجزای تشکیل دهنده کل محدود و متناهی است ولی جزئیات و افراد کلی محدود و متناهی نیست.
- جزئی اضافی ؛ اخص از شی است مانند انسان نسبت به حیوان. رجوع به جزء و همین ترکیب شود.
- جزئی حقیقی ؛ مفهومی که ابا کند از اشتراک بین کثیرین. رجوع به جزء و همین ترکیب شود.
- خسوف جزئی ؛ آنکه تمام قرص ماه منخسف نشود.
- کسوف جزئی ؛ آنکه قرص آفتاب بتمامه در کسوف نیاید.

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱- منسوب به جزئ مقابل کلی . ۲- کم اندک .

فرهنگ معین

(جُ ) [ ع . ] (ص نسب . ) اندک ، کم .

فرهنگ عمید

کم، اندک.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] جزئی یکی از اصطلاحات به کار رفته در علم منطق بوده و به معنای مفهوم غیر قابل صدق بر افراد متعدد است.
جزئی مفهومی است که قابل صدق بر بیش از یک فرد نیست؛ یعنی نه تنها برفرد دیگر صدق نمی کند و شامل افراد متعدد نمی شود، بلکه ذهن هم نمی تواند افراد متعددی برایش فرض کند؛ مانند مفهوم سقراط و افلاطون. به طور کلی تمام اسامی اعلام و اسامی مشارٌالیه ضمیر اشاره «این» و «آن» جزئی اند. جزئیت به معنای جزئی بودن، وصفی است که از جزئی انتزاع می شود. جزئیت از معقولات ثانیه منطقی و از صفات مفهوم به شمار می آید که بالعرض بر لفظ نیز اطلاق می شود. اقسام جزئی عبارت اند از: جزئی اضافی، جزئی حقیقی، جزئی طبیعی، جزئی عقلی و جزئی منطقی.
مستندات مقاله
در تنظیم این مقاله از منابع ذیل استفاده شده است: • خوانساری، محمد، منطق صوری.• فرصت شیرازی، میرزا محمد، اشکال المیزان. • ابوالحسن سالاری، بهمنیار بن مرزبان، التحصیل.• ابن سینا، حسین بن عبدالله، الشفا (منطق).• شیرازی، قطب الدین، درة التاج (منطق).• سبزواری، ملاهادی، شرح المنظومة.
۱. ↑ مظفر، محمدرضا، المنطق، ص۶۸.
...

جدول کلمات

کم ، اندک

مترادف ها

snatch (اسم)
ربایش، جزئی، قاپ زنی، ربودگی

trifler (اسم)
جزئی

slight (صفت)
پست، خفیف، لاغر، کودن، ناچیز شماری، اندک، کم، جزئی، نحیف، صیقلی، قلیل، حقیر، باریک اندام

small (صفت)
پست، خفیف، ریز، کوچک، ریزه، خرد، محقر، کم، جزئی، دون

little (صفت)
پست، مختصر، ریز، کوچک، کوتاه، خرد، بچگانه، اندک، قد کوتاه، کم، جزئی، معدود، ناچیز، حقیر، درخور بچگی

immaterial (صفت)
مجرد، جزئی، غیر مادی، بی اهمیت، معنوی

minute (صفت)
ریز، کوچک، جزئی، بسیار خرد

inconspicuous (صفت)
نا پیدا، کم رنگ، نامعلوم، جزئی، غیر محسوس، نامریی، غیر مشخص، غیر برجسته

potty (صفت)
احمقانه، اسان، جزئی، ناچیز

paltry (صفت)
محقر، جزئی، لاشی، چیز اشغال و ناچیز

partial (صفت)
طرفدار، نا تمام، بخشی، جزئی، غیر منصفانه، طرفدارانه، متمایل به، قسمتی، پاره ای، جانبدار، علاقمند به

petty (صفت)
فرعی، کوچک، خرد، جزئی، غیر قابل ملاحظه

remote (صفت)
دور، کم، جزئی، دور دست، بعید

extrinsic (صفت)
فرعی، اتفاقی، خارجی، بیرونی، دارای مبداء خارجی، جزئی

nominal (صفت)
صوری، جزئی، کم قیمت، اسمی

retail (صفت)
جز، جزئی

negligible (صفت)
جزئی، ناچیز، بی اهمیت، قلیل، قابل فراموشی

fiddling (صفت)
جزئی، ناچیز

inappreciative (صفت)
جزئی، غیر محسوس، قدر ناشناس

inconsiderable (صفت)
عرضی، خرد، جزئی، ناچیز، بی اهمیت، نا قابل

peppercorn (صفت)
جزئی، ناچیز

imperceptible (صفت)
جزئی، تدریجی، غیر محسوس، درک نکردنی، غیر قابل مشاهده، دیده نشدنی، نفهمیدنی

inappreciable (صفت)
جزئی، ناچیز، غیر محسوس، نامریی، بی بها، غیر قابل ارزیابی، غیر قابل تقدیر

peddling (صفت)
جزئی، ناچیز، نا مشخص

snatchy (صفت)
جزئی، قطع شده، با عجله انجام شده

picayune (صفت)
پست، بی ارزش، جزئی، ناچیز

picayunish (صفت)
بی ارزش، جزئی

piddling (صفت)
جزئی، ناچیز، بی اهمیت

rushy (صفت)
جزئی، بوریایی

پیشنهاد کاربران

سلیم
جزئی: واژه ای اربی و در فارسی با اندکی، پاره ای برابری دارد.
پاره ای
به چم جزئی در رایش ( ریاضی ) . هم اکنون به جای عبارت مشتق جزئی از مشتق پاره ای بهره گرفته می شود
🇮🇷 همتای پارسی:ریزواریک 🇮🇷
یا ریزوارین
چطور بگیم تصادف جزئی؟ آیا small accident مناسبه؟
کم ، اندک ، خیلی ریز و کوچک
خرده ریز
نمونه:
ایشان به این شَوَند که به خرده ریزِ ( همانا �جزئیات� بزبان کژدم گزیده شان! ) کارها نپرداخته و نمی پردازند، روح شان بحمدلله از همه ی این تبهکاری ها و اینا پاک است.
برگرفته از پیوند زیر:
https://www. behzadbozorgmehr. com/2018/01/blog - post_130. html
ریز و شپش
نمونه:
. . . با نادیده گرفتن ریز و شپش [جزئیات] ماجراها . . .
برگرفته از نوشتاری در پیوند زیر:
ب. الف. بزرگمهر ۳۰ بهمن ماه ۱۳۹۲
https://www. behzadbozorgmehr. com/2014/02/blog - post_7297. html
اندک
ریزواره

بپرس