جز

/joz/

مترادف جز: بجز، بغیر، به استثنای، سوای، غیر، غیراز، مگر، مگراین که

برابر پارسی: بخش، بند، پاره، لخت

معنی انگلیسی:
barring, except, other, saving, unless, other than

لغت نامه دهخدا

جز. [ ج ُ ] ( حرف اضافه ) غیر. ( بهارعجم ). ( ازغیاث اللغات ) ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( ترجمان القرآن عادل بن علی ). این لفظ مخفف «جدا از» است چنانکه در پاژند جداژ است. ( فرهنگ نظام ). در پهلوی یوت ، جدا و در یهودی ایرانی جود و در پازند جَد هم ریشه جذ و جدا، کلمه استثنا است بمعنی مگر. به استثنای. غیر از. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). دون. الا. سوا. بید. سوای. عدا. گذشته. مگر. ( بهارعجم ) ( غیاث اللغات ). از آنچه در بهارعجم و غیاث اللغات آمده برمی آید که جز هرجا بمعنی غیر باشداسم و چون به معنی مگر بکار رود حرف و ادات استثناءاست. مؤلف غیاث اللغات آرد: لفظ «جز» بدون واو کلمه فارسی است و همه جا بمعنی لفظ غیر است ، مگر بخلاف لفظ غیر مقطوع الاضافت باشد، یعنی بکسر که علامت اضافت است مستعمل نمیشود چنانچه نظامی فرماید :
جز آن کز سخن برنشانم گلی
بر آن گل زنم ناله چون بلبلی.
( غیاث اللغات از بهارعجم ).
ناز اگر خوب را سزاست بشرط
نسزد جز ترا کرشمه و ناز.
رودکی.
جز به مادندر نماند این جهان کینه جوی
با پسندر کینه دارد همچو با دختندرا.
رودکی.
بر دل مکن مسلط گفتار هر لتنبر
هرگز کجا پسندد افلاک جز ترا سر.
شاکر بخاری.
ستد و داد مکن هرگز جز دستادست
که پسادست خلاف آرد و صحبت ببرد.
ابوشکور.
سخن کاندرو سود نه جز زیان
نباید که رانده شدن بر زبان.
ابوشکور.
جز این بودم امید و جز این داشتم الجخت
ندانستم کز دور گواژه زندم بخت.
کسائی.
جز تلخ و تیره آب ندیدم در آن زمین
حقا که هیچ بازندانستم از زگاب.
بهرامی.
بدنیا و گوهر نباشندشاد
نجویند نام و نشان جز به داد.
فردوسی.
بدو گفت خسرو جز این نیست رای
که با توشه باشیم و با رهنمای.
فردوسی.
نه با آنْش مهر و نه با اینْش کین
نداند کس این جز جهان آفرین.
فردوسی.
دل وگرز و بازو مرا یار بس
نخواهم جز ایزد نگهدار کس.
فردوسی.
تو پیمان همی داری و رای راست
ولیکن فلک را جز اینست خواست.
فردوسی.
ستدو داد جز به دستادست
داوری باشد و زیان و شکست.
لبیبی.
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

غیر، مگر، الا
غیر مگر الا باستثنای : ( ( همه آمدند جز برادرت . ) ) یا جز که . مگر الا.یا جز مگر. مگر الا.
دهی است باصفهان دهی است باصفهان معرب گز .

فرهنگ معین

(جُ ) (حراستث . ) غیر، مگر، لا، الا، به استثنای .
(جِ ) (اِ. ) ۱ - صدایی که از تماس آب با آتش یا فلز گداخته برخیزد. ۲ - صدای تف دادن چیزی در روغن .

فرهنگ عمید

۱. [جمع: اجزاء] بخش، قسمت، یا پاره ای از چیزی.
۲. (صفت ) [مجاز] دون پایه.
۳. هریک از بخش های سی گانۀ قرآن.
* جزء جمع: [منسوخ] ارزیابی مالیاتی.
* جزء لایتجزا: [قدیمی]
۱. ذره ای که قابل تجزیه نباشد.
۲. (فلسفه ) جوهر فرد.
=جزیره
۱. صدایی که از برخورد آب به آتش یا هرچیز داغ شنیده می شود.
۲. صدای تف دادن چیزی در روغن، جزجز.
* جز جگر زدن: [عامیانه، مجاز] به درد بی درمان مبتلا شدن.
* جز زدن: (مصدر لازم ) [مجاز]
۱. سوختن و جزجز کردن چیزی در روی آتش.
۲. از سوز دل ناله و زاری کردن.
۱. غیراز، مگر، الا.
۲. [قدیمی] علاوه بر.
* به جز: (حرف اضافه ) جز، غیر، مگر.

گویش مازنی

/joz/ گردو & صدای سوختن و سرخ شدن هیزم، مو، پریا هر چیز دیگر سوختن - خشم – غضب ۳نوعی درختچه ی خاردار کوهستانی ۴لفظی برای دور کردن بچه های از آتش & & نوعی تیغ و خار جنگلی & نوعی گیاه همیشه سبز و خاردار که در سنگلاخ ها روید - فندق & صدای سرخ شدن چربی - تف – گرمایی که در اثر سوختگی ایجاد شود ۳نام گیاهی است

واژه نامه بختیاریکا

( جِز ) تیرک بزرگ و اصلی سقف در سایبان های ساخته شده از نی
( جِز ) چز؛ داغ؛ زجر؛ درد
( جُز ) غیرزا

جدول کلمات

دنبه برشته

مترادف ها

retail (صفت)
جز، جزئی

but (حرف اضافه)
جز، بدون، بل، با وجود، باستثنای

except (حرف اضافه)
غیر، غیر از، بجز، سوای، جز، باستثنای

فارسی به عربی

بیع بالمفرد , لکن , ما عدا

پیشنهاد کاربران

منهای . . . . . . . . . . . . . . .
فایدهٔ کل، مجموع لذت ها منهای مجموع دردهای تجربه شده توسط همه افرادی است که تحت تأثیر عمل قرار می گیرند. یک عمل زمانی خوب تلقی می شود که این فایده کل را افزایش دهد و زمانی بد که آن را کاهش دهد.
1 - جز joz این واژه در پهلوی اوز uz و جود jud بوده به معنی جدا، مگر، استثنا.
2 - جزء ( بخش، پاره ) ؛ این واژه عربی است و جمع آن اجزاء و جزئیات است؛ و همتای پارسی آن اینهاست:
بخش ( دری )
کافت kāft ( پهلوی )
...
[مشاهده متن کامل]

پاژ ( کردی )
توز tuz ( خراسانی )
اِپسین epsin ( سغدی: epsint ) .
3 - جزو ( بخش ) . این واژه همان جزء عربی است.

کلمه �جز� بنظر میآید که دارای دو معنی کاملا روبروی هم هستند. یکی همین معنی �استثنا� که در این صفحه هم آمده. دوم به معنی �شامل� که فکر کنم بصورت عامیانه �جزو� هم معمول است. یک سرچ ساده در گوگل برای عبارت، مثلا، "جز آنها بودند" نمونه های زیادی از منابع معتبر که کلمه �جز� را به این معنی استفاده کرده پیدا میکند. برای مثال:
...
[مشاهده متن کامل]

. . . همان هیئتی است که آقای توکلی و شفیق جز آنها بودند. . . .
. . . در سال ۱۸۲۴ پدر خانواده تصمیم گرفت که چهار دختر خودش را که امیلی و شارلوت هم جز آنها بودند . . .
مترادف آن در انگلیسی هست: including

جُز= یوتاز، یوتاک، یوتر، یوت، مگر، بخش، بند، پاره، جوتاز، جُتاز= جُز
جُزخواست= استثنا
جُزیک= استثنایی= سواویژه، جداویژه
برگرفته از فرهنگ نامه ( ( چیلو ) ) .
اسل شناسی واژگان فارسی از ( ( زبان روزمره ) ) و ( ( زبان سازی دیرینه و نو ) ) .
...
[مشاهده متن کامل]

نویسنده :
#مسعودلشکر نجم آبادی امیرمسعودمسعودی
#آسانیک گری
#چیلو
#chilloo
#asaniqism
#امیرمسعودمسعودی
# آسانیکا
#asaniq
# Taksoo
#مهدی - اباسلط
#فرشید - سرباز - وتن - رشید
#ضیا - همایون
راهنمای بهره برداری و اسفایده.
ساختار نوشته شدن برابری واژه ها :
اسل= ساختگی= اسل های دیگر

جز ، joz ، بجز، غیر از ، به غیر از
جز، jez ، جزغاله ، چنز، چنزاله، دنبه برشته
جز، jez، به جز در امدن ، طاق شدن طاقت
نه مگر = جز ، غیر از
یوت گویش دیگر جز هست
غیر از
جز:
دکتر کزازی در مورد واژه ی " جز" می نویسد : ( ( جز در پهلوی ریخت پیوسته و در هم فشرده ی دو واژه ی پهلوی است : یوت از yut az : یوت ستاکی است که در یوتاک ( جدا ) نیز به کار رفته است . ) )
( ( مگر مردمی خیره خوانی همی؛
...
[مشاهده متن کامل]

جز این را نشانی ندانی همی ! ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 197 )

تراشیدن[سر، ریش]
در پهلوی " یوت " ، اجزا = یوت ها ، بجز ، به غیز از = یوتر
مگر
الا
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٣)

بپرس