جز آن کز سخن برنشانم گلی
بر آن گل زنم ناله چون بلبلی.
( غیاث اللغات از بهارعجم ).
ناز اگر خوب را سزاست بشرطنسزد جز ترا کرشمه و ناز.
رودکی.
جز به مادندر نماند این جهان کینه جوی با پسندر کینه دارد همچو با دختندرا.
رودکی.
بر دل مکن مسلط گفتار هر لتنبرهرگز کجا پسندد افلاک جز ترا سر.
شاکر بخاری.
ستد و داد مکن هرگز جز دستادست که پسادست خلاف آرد و صحبت ببرد.
ابوشکور.
سخن کاندرو سود نه جز زیان نباید که رانده شدن بر زبان.
ابوشکور.
جز این بودم امید و جز این داشتم الجخت ندانستم کز دور گواژه زندم بخت.
کسائی.
جز تلخ و تیره آب ندیدم در آن زمین حقا که هیچ بازندانستم از زگاب.
بهرامی.
بدنیا و گوهر نباشندشادنجویند نام و نشان جز به داد.
فردوسی.
بدو گفت خسرو جز این نیست رای که با توشه باشیم و با رهنمای.
فردوسی.
نه با آنْش مهر و نه با اینْش کین نداند کس این جز جهان آفرین.
فردوسی.
دل وگرز و بازو مرا یار بس نخواهم جز ایزد نگهدار کس.
فردوسی.
تو پیمان همی داری و رای راست ولیکن فلک را جز اینست خواست.
فردوسی.
ستدو داد جز به دستادست داوری باشد و زیان و شکست.
لبیبی.
بیشتر بخوانید ...