عقل از زمره انیس و جلیس
بخت در جرگه عبید و خدم.
نورالدین ظهوری ( از بهارعجم و آنندراج ).
چو تیغت کند کار بر جرگه تنگ درآید بدم لابه غران پلنگ.
نورالدین ظهوری ( از بهارعجم و آنندراج ).
گر آهوی چین در غزال خطاست که در جرگه چشم جادوی اوست.
محسن تأثیر ( از آنندراج ).
سرور جرگه شاهان جهان شاه نجف صفدر معرکه شیردلان شیر خدا.
سعید اشرف ( از آنندراج ).
اگر زاغ و گر صعوه ناتوانم همین بس که در جرگه بلبلانم.
طالب آملی ( از آنندراج ).
|| نوعی از شکار و آن چنان است که لشکریان گرد صحرا حلقه زده تا صید بدر نرود. ( بهارعجم ) ( آنندراج ): چشم او در جرگه دارد آهوی عقل مرا
حد مجنون کی بود داخل شدن در جرگ من.
مسیح کاشی ( از بهارعجم ).
سراغ چشم تو دارد ز خویش رفتن ماز جرگه رم آهوست درطپیدن ما.
فطرت ( از آنندراج ).
- جرگه بستن ؛ حلقه زدن. صف کشیدن : اشارت کرد خاصان را نشستند
پرستاران بخدمت جرگه بستند.
ناظم هروی ( از ارمغان آصفی ).
- شکارجرگه ؛ شکاری که سلاطین با راندن شکاریان به محلی بعمل آورند. شکاری که حیوانات شکاری را از هر سوی بمرکزرانند تا بدانجا گرد شوند و شکار شاه یا امیر و ملتزمان رکاب وی آسان گردد. ( یادداشت مؤلف ) : اگر به این صف مژگان شکار جرگه کند
سزد که تیر کشد موی بر تن نخجیر.
اسیر ( از آنندراج ).
بر چرخ به صیدگاه بختش یک دوره جرگه شکار است.
طالب کلیم ( از آنندراج ).
|| جرگه پهلوانان ؛ بعضی گویند جایی که پهلوانان باهم کشتی گیرند. ( بهارعجم ) ( آنندراج ). و این دلالت دارد بر آنکه جرگه و جرگ و نرگ هرسه مترادف باشند. ( بهارعجم ) ( آنندراج ). و رجوع به جرگ شود. || نامی است که در جهرم به درخت بادامک دهند. ( یادداشت مؤلف ).بیشتر بخوانید ...