جرگ را دیده حیرت زده محشر کن
تازه کن زمزمه را ساز عراقی سر کن
قابل اهل دل و لایق الفت نبود
جرگ و نرگی که درو شور محبت نبود.
میرنجات ( درخطاب بمطرب از بهارعجم و آنندراج ).
|| حلقه مجلس. ( آنندراج ) ( بهارعجم ). حلقه و صف مردم و حیوانات. ( ناظم الاطباء ) :
اگر این است ساز و برگ خونی
نباشد حسن گل در جرگ خونی.
سنجر کاشی ( از بهارعجم ).
|| نوعی از شکار ( کردن ) که مردم بسیاری دور شکار را حلقه بسته و آن را در میان گیرند. ( از ناظم الاطباء ). مرادف نرگ که به معنی حلقه زدن لشکر برای شکار باشد. ( از بهارعجم ) ( آنندراج ).