جره

/jarre/

معنی انگلیسی:
male, of medium size

لغت نامه دهخدا

جره. [ ج َرْ رَ ] ( اِ ) خمچه و سبو. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). سبو. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). ظرف معروفی است از خزف. ( از متن اللغة ). ظرفی است از سفال که میان آن بزرگ است و دهن گشادی دارد. ( از اقرب الموارد ). ج ، جَرّ. جِرار. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( متن اللغة ). خمچه و سبوی ( لغت محلی شوشتر نسخه خطی ). کوزه. سبو. سبوی . ( یادداشت مؤلف ) :
جرعه ای ز آن جام راهب آن کند
که هزاران جره و خمدان کند.
مولوی.
|| مقداری از هر چیز که توان مثل سبو برداشت. ( لغت محلی شوشترنسخه خطی ). || نان یا نانی که در خاکستر گرم پزند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از متن اللغة ). نان یا نان خاصی است که در خاکستر یا ریگ گرم بپزند. ( از ذیل اقرب الموارد از لسان ). || دام آهو. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). دامی است برای صید آهو و آن چوبی است که رسنی به آن بسته شده و وتری دارد و در خاک پنهان کنند که چون پای آهو وارد آن شود گرفتار گردد. یا چوبی است به اندازه ذراع که کفه ای بر سر و رسنی در وسط دارد. ( ازمتن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). جُرَّه. ( اقرب الموارد ) ( متن اللغة ) ( منتهی الارب ). رجوع به این کلمه شود. || وزنی است از اوزان قدیم ، که آن را ماریمنون نامند که از زیت هفتاد و دو رطل و از شراب هشتاد رطل و از عسل صد و هشت رطل باشد و گفته اند جرة بطور مطلق بیست وچهار قسط باشد و جره صغیر چهار قسط است. ( از بحر الجواهر ).

جره. [ ج ُرْ رَ ] ( ص ، اِ ) نرینه هر جانور باشد از چرنده و پرنده عموماً. ( برهان ) ( از آنندراج ) ( از انجمن آرا ) ( ناظم الاطباء ). نر هر چیز باشد عموماً. ( از لغت محلی شوشتر نسخه خطی ) ( بهارعجم ) :
در آن زمان که بخندد چو کبک دشمن تو
عقاب جره برآید ز بیضه عصفور.
عثمان مختاری.
از شکوه و عدل و امن او تذرو کبک را
باز جره زقه داد و چرغ زیر پر گرفت.
مسعودسعد.
بر یاد گرز و تیغ تو محکم کنند و تیز
پیلان مست یشک و پلنگان جره ناب.
عثمان مختاری.
درآمد شه از مهر آن نوشناز
بدان جره کبک چون جره باز.
نظامی.
هواداری مکن شب را چو خفاش
چو باز جره خور روزرو باش.
نظامی.
چشم شوخت جره شاهین است کز بهر شکار
میزند هر دم ز مژگان بال و پر در آفتاب.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

خمچه، سبو، کوزه بزرگ دسته دار، جرارجمع، جانوراعم ازپرنده یاچرنده، بازنر، چابک، دلیری
( اسم ) ۱- جنس نر جانوران بطور عام . ۲- باز نر باز سفید ( اعم از نر یا ماده )
نهر ... نهر جره از ماصرم برخیزد و نخست مسجان را آب دهد و برود و جره و نواحی آنرا آب دهد و بعضی از روستای غندجان پس با نهر بشاپور آمیخته شود و در دریا افتد .

فرهنگ معین

(جُ رِّ ) (اِ. ) ۱ - جنس نر جانوران از هر نوع . ۲ - باز نر.
(جَ رِّ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - دام برای شکار آهو و غیره . ۲ - خرمهره . ۳ - سبو.
(جُ رِ ) (ص مر. ) نوجوان .

فرهنگ عمید

کوزۀ سفالی بزرگ و دسته دار، سبو.
۱. جانور نر، به ویژه پرنده.
۲. جَلد، چابک.
از سازهای موسیقی شبیه تار: مغنی، برآن جُرۀ جان نواز / بر آهنگ ما نالهٴ نو بساز (نظامی۶: ۱۱۵۷ ).
دام، تله.

گویش مازنی

/jerre/ فریاد کشیدن - زوزه – صدای گرگ و خوک ۳صدای فریاد انسان ۴شیون ۵صدا & هیزم نازک – سرشاخه ی بریده شده - آشغال ۳نهر کنار پرچین ۴هله هوله

واژه نامه بختیاریکا

( جُره ) توله گراز نر که بزرگتر از جُنگه است.
( جَره ) دسته؛ تعداد
( جرِه ) گرگر؛ تله کابین
از قرن 8 بزرگترین واحد ایل بختیاری از تیره تبدیل به طایفه گردید. چهارلنگ و هفت لنگ تعریف شد و از آن تاریخ تحولات زیادی در زمینه جغرافیا، تقسیمات بصورت مداوم بوجود آمد. بدین سبب هنوز اجماعی بر روی چارت بختیاری وجود ندارد. برآیند نظریات متعدد از میان کتب و ماخذ شفاهی بدین گونه می باشد. ( تش ) ( ت ) بلی وند؛ شاخه علاءالدین وند؛ ( ط ) بهداروند

جدول کلمات

سبو ، کوزه بزرگ

پیشنهاد کاربران

جَر و جَرّه از جریان و جاری شدن و جاری بودن می آید. که در فرهنگ های مختلف از همین مفهوم ولی در کاربردهای متفاوت استفاده می شود. مثلاً در عشایر غرب کشور به اون طنابی که امکانات رو از یک طرف رودخانه به طرف
...
[مشاهده متن کامل]
دیگر به جریان می انداخته جَرّه می گفتند که اصطلاح امروزی زیپ لاین که این کلمه هم در زبان فارسی قدیم استفاده می شده مثل دو چیز به هم زیب شدن و زیبندگی ایجاد کردن مثل کلمه زینب که از زیبندگی و زیبایی ایجاد شده. اصطلاح زیپ لباس و شلوار امروزی هم مُؤَید این مفهوم می باشد. کلمه جَرّه در یک فرهنگ دیگر به بچه های پُر جست و خیز که خیلی در جریان بودند می گفتند بچه جری هست. و اصطلاح جَری بودن هم در کلام به کسی که هر حرفی رو در کلامش جاری می کرده گفته می شده.

در لری کهگیلویه و بویراحمد:
•جِرَه - Jerah
به معنای: یک تیکه نسبتا بزرگ از نان و مانند آن.
جُرّه: نرینه، چابک، پسر نوجوان جَلد. [جُرّگی:نوجوانی]
نمونه:هیچ نفهمیدم! زادن. . . طفولیت. . . جرّگی. . . جوانی. . . پختگی ( کلیدر، ج۶، ص۱۷۴۰ )
توشه راهم جهل. جهل! کهولت. . . پیری، پختگی، جوانی، جرّگی، طفولیت. . . ( کلیدر، ج۶، ص۱۷۴۵ )
محمدجعفر نقوی
وسیله ای که از سیم بوکسل ساخته مشود برای عبور از رودخانه، نوعی پل
جره به ضم ج و تشدید و فتح ر
در گویش خراسانی به معنی پسر نوجوان
گره : در زبان لکی که طبق مستندات تاریخی ، ادبی و فرهنگی ریشه زبان فارسی و انگلیسی است یعنی نوجوان نر ، تازه نرینه ای قابل قبول و امیدوار کننده .
مثال ، : کُر کیکاووس ارا یوژ جره که ، : با ضمن ک و فتحه روی ر �کر� ساکن روی ه ( جره ) . فتحه روی ک و ساکن روی ه در ( که ) = پسر کیکاووس برای خودش جره ای شده ، کنایه از نرینه ای سرحال و توانمند ، قابل قبول و محل امید فامیل
...
[مشاهده متن کامل]

به نظر بنده جره به معنی دره ی کوچک هست
جُرِّه👈 در استان فارس به معناى کوچک است، کوچک هر چیز را جره گویند. این که اصالت این کلمه فارسی یا عربی و ترکی باشه، نمیدونم. این کلمه با کلمه جَر به معناى دعوا و درگیرى که در فارس هم بکار برده میشود، تفاوت دارد.
مازنی: jare/ - آشغال - آشغالهایی که به علت سبکی روی آب قرار گیرد - برگ و سرشاخه های ریز برای بر افروختن آتش
مازنی/jerre/ فریاد کشیدن - زوزه – صدای گرگ و خوک ۳صدای فریاد انسان ۴شیون ۵صدا
جُرَّه/ dj�rră :حدی از عمر میان کودکی و نوجوانی.
مانند: دختر علی اکبرحاج پسند، تنها فرزند پسر خاله ی گل محمد سفره آورد. جُرّه ای بود
کلیدر
محمود دولت آبادی
در گویش تون ( فردوس ) جُرَّ/ jorra جوان، نوجوان
واژه نامه ی گویش تون
تالیف: محمد جعفر یاحقی
طایفه خلیلی بیگیوند پلنگ *هلیلی - حلیلی* ایل منجزی ایل بختیاروند *بهداروند - بهی دار*
قوم لر
رستم خان بختیاروند پلنگ
شاه حسین خان بختیاروند ایلخان
جهانگیر خان بختیاروند ایلخان
خلیل خان ایل بیگی بختیاروند ایلخان
...
[مشاهده متن کامل]

پسران ( شاه منصور خان - احمد خان - مهدی خان خیرالدین خان - اردشیر خان - بلی خان - تاج الدین )
طایفه خلیلی بیگیوند پلنگ معروف به هفت کر بیگی
طایفه هلیگونی ( هلیلگانی - خلیلگان )
طایفه خلیلی بیگیوند پلنگ منجزی
طایفه مال احمدی منجزی
طایفه نیم بنیچه منجزی
طایفه لرخرده منجزی
طایفه ابوالحسنی منجزی
طایفه مازه پهن منجزی
طایفه تاج الدین عبدالهی منجزی
لطفعلی خان آجره بلیوند بختیاروند
طایفه بلیوند ساکن در
خلیل آباد - دولت آباد . . . . . . دهستان لار*لر* بخش لاران *لران* بختیاری
بعد از فتح هند گروهی از طوایف لر بختیاروند در راه برگشت در استان فارس ساکن شدند
مال احمدی منجزی و اولکی
اولک خان پسر بلی خان گپ بختیاروند
بعد از پایان ایلخانی جعفر قلی خان بختیاروند در ایل بختیاری گروهی از ایل لر بختیاروند توسط دولت مرکزی به استان فارس و بوشهر کوچ داده شد

طایفه هلیگویی ( خلیگویی ) لر بختیاری در
روستای جره بوشهر
***
طایفه خلیلی ::هلیلی
جره خان پسر شاه مراد خان پسر آدینه خان بختیاروند
تیره جرعه زیر مجموعه تیره بزرگ بلی بیگیوند طایفه خلیلی بیگیوند پلنگ ایل منجزی بهداروند
نواده بلی خان*بالی*پسر خلیل خان ایل بیگی بختیاروند ایلخان
جره = در ایل بزرگ عرب استان فارس ،
به معانی زیر نیز به کار می رود:
جُرّه = کوچک هر چیز
جِِرِّه = کشیدن و امتداد دادن چیزی، کشیدن چیزی مثل سیگار و وزن کردن چیزی مثال کشیدن گندم که چند کیلو هست.
جَر = دعوا کردن
جِر اِنطه = پاره کن مثل پاره کردن پارچه

جره. ( ج با آوای زبر ) ، ( ا، ص ) ، ( زبان مازنی ) ، ریزه، خرده، ریز.
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٦)

بپرس