جرمة. [ ج َ م َ ] ( اِخ ) نام قصبه ای است بناحیه فزان در جنوب افریقیه. عقبةبن عامر آن را فتح کرد و مردم آنجا را به اسیری گرفت. ( از معجم البلدان ). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.
جرمه. [ ج َ م َ / م ِ ] ( اِ ) اسب خنگ را گویند یعنی اسبی که موی او سفید باشدو به این معنی با جیم فارسی هم آمده است. ( برهان ). اسب نقره خنگ. ( از مؤید الفضلا ) ( برهان ). و در بعضی از کتب به معنی سبزخنگ نوشته اند. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). اسب خنگ. ( همای و همایون ) ( شرفنامه منیری ). اسب. ( از لغات شاهنامه تألیف شفق ص 101 ) :
یکی جرمه ای برنشسته سمند
نکو گامزن باره بیگزند.
دقیقی.
فرستاده از پیش او باد گشت به پیش اندرش جرمه پولاد گشت.
فردوسی.
چو آمد برم مرد جنگی فرازمن از جرمه چنگال کردم دراز.
فردوسی.
بیاورد آن جرمه بادپای که در روز روشن بدو بود رای.
فردوسی.
چو بشنید دستان سام این پیام بفرمود بر جرمه زرین ستام.
فردوسی.
بپوشید سهراب خفتان جنگ نشست از برجرمه نیل رنگ.
فردوسی.
سحرگه چو از خواب مستی بجست چو خور مهد بر کوهه جرمه بست.
؟ ( از شرفنامه منیری ).
چرمه. رجوع به چرمه شود.جرمه. [ ] ( اِخ ) نام قریه ای است در سنجاق حمید از ولایت قونیه. خرابه های شهر قدیمی قرمنه در اطراف آن باقی است. ( از قاموس الاعلام ترکی ).