جرق
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
گویش مازنی
پیشنهاد کاربران
فعال و کوشا و سرحال
جِرق: روشن، درمورد زغال سرخ و درخشان وبرافروخته
نمونه:ستاره ها خیلی جر قند خیلی ( کلیدر، ج۶، ص۱۷۳۸ ) محمدجعفر نقوی
نمونه:ستاره ها خیلی جر قند خیلی ( کلیدر، ج۶، ص۱۷۳۸ ) محمدجعفر نقوی
حالا شما دعوا نکنید، ما همونو، داریم می زنیم حال میده
جرق به کسر ج و سکون ر ، در مورد زغال آتش سرخ و آماده و در مورد انسان به معنی هوشیار . سرحال
به فتح ج تغییر یافته جلق
به فتح ج تغییر یافته جلق
جِرق/ djergh :روشنی، از ریشه ی جرقه.
مانند: ستاره ها بیش از هر شب واجرقیده بودند و هیچ صدایی نمی آمد.
کلیدر
محمود دولت آبادی
مانند: ستاره ها بیش از هر شب واجرقیده بودند و هیچ صدایی نمی آمد.
کلیدر
محمود دولت آبادی