جرعه ای کز حسرت آن تلخ کامش کشته بود.
گر پشیمان گشته ای بر تربت فرهاد ریز.
شفائی اصفهانی ( از ارمغان آصفی ).
اگر جرعه ای بر زمین ریزی از می زمین چون فلک مست و دوران نماید.
خاقانی.
ساقی دیدم که جرعه بر آتش میریزد و خاک تشنه می ماند.
خاقانی.
جام جم کن جرعه بر خامان بریزعذر تشویر از پشیمانی بخواه.
خاقانی.
یا بیاد این فتاده خاک بیزچونکه خوردی ، جرعه ای بر خاک ریز.
مولوی.