جرعه ریختن

لغت نامه دهخدا

جرعه ریختن. [ ج ُ ع َ / ع ِ ت َ ] ( مص مرکب ) آب یا شراب را به اندازه یک آشام ریختن :
جرعه ای کز حسرت آن تلخ کامش کشته بود.
گر پشیمان گشته ای بر تربت فرهاد ریز.
شفائی اصفهانی ( از ارمغان آصفی ).
اگر جرعه ای بر زمین ریزی از می
زمین چون فلک مست و دوران نماید.
خاقانی.
ساقی دیدم که جرعه بر آتش
میریزد و خاک تشنه می ماند.
خاقانی.
جام جم کن جرعه بر خامان بریز
عذر تشویر از پشیمانی بخواه.
خاقانی.
یا بیاد این فتاده خاک بیز
چونکه خوردی ، جرعه ای بر خاک ریز.
مولوی.

فرهنگ فارسی

آب یا شراب را باندازه یک آشام ریختن .

پیشنهاد کاربران

بپرس