قومی از کأس او مرا در خواب
جرعه خوار شراب دیدستند.
خاقانی.
جرعه خوار ساغر فکر منند از تشنگی ریزه چین سفره راز منند از ناشتا.
خاقانی.
بر آن پیروزه تخت آن تاجداران رها کردند می بر جرعه خواران.
نظامی.
مبادا کز آن شربت خوشگوارنباشد چو من خاکیی جرعه خوار.
نظامی.
همه چون گیا جرعه خواران من ز من سبزو تشنه بباران من.
نظامی.