جرع. [ ج َ ] ( ع مص ) فروخوردن آب را. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از متن اللغة ) ( آنندراج ). آب خوردن. ( دهار ). شرب الماء. ( بحر الجواهر ). || یکباره آب را خوردن. جَرَع. ( از اقرب الموارد ). || اندک اندک خوردن شراب. ( از مصادر زوزنی ). رجوع به جرع شود. || فروخوردن خشم. ( از متن اللغة ).
جرع. [ ج َ رِ ] ( ع اِ ) رسنی که یکتاه آن تافته تر باشد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). چله یا رسنی که یک تاه آن پیچیده و تافته شده و بر سایر تارهای آن آشکارتر باشد. ( از شرح قاموس ) ( از متن اللغة ).
جرع. [ ج ُ رَ ] ( ع اِ ) ج ِ جُرعَه. رجوع به جرعه شود.
جرع. [ ج َ رَ ] ( اِخ ) نام موضعی است که در بیت زیر ذکر گردیده است :
للما زنیةمصطاف و مرتبع
ممارات اودفالمقرات فالجرع.
ابن مقیل ( از معجم البلدان ).