جرشی
لغت نامه دهخدا
جرشی. [ ج ُ رَ شی ی ] ( ص نسبی ) ادیم جرشی ؛ منسوب است به روستایی که در یمن است. ( منتهی الارب ) ( ازتاج العروس ). رجوع به جرش شود. || نوعی انگور سفید مایل بسبز دقیق ریزدانه که از هر انگوری زودتر رسیده میشود. ( از ذیل اقرب الموارد از لسان ).
جرشی. [ ج ُ رَ شی ی ] ( ص نسبی ) منسوب است به بنوجرشی که بطنی است از حمیر. ( از لباب الانساب ).
جرشی. [ ج ُ رَ شی ی ] ( ص نسبی ) این کلمه منسوب است به جرج که نام بقعه یا نام موضعی است به یمن و در اینکه اصل کلمه «جرج » منصرف یا غیرمنصرف است اختلاف وجود دارد. رجوع به معجم البلدان ذیل کلمه جرج شود.
جرشی. [ ج َ رَ شی ی ] ( ص نسبی ) این کلمه منسوب است به «جرج » و جرشی نام شخصی است که مخلافی از یمن بدو نسبت دهند و جماعتی از محدثان بجرشی شهرت دارند. ( از تاج العروس ذیل جرج ).
جرشی. [ ج ُ رَ] ( اِخ ) این کلمه اسم شخصی است که بگفته ابن کلبی در نسب قضاعه قرار دارد. رجوع به لباب الانساب شود.
جرشی. [ ج َ رَ ] ( اِخ ) ابن عبداﷲبن جناب. از روات بود. ( از منتهی الارب ) ( از تاج العروس ).
جرشی. [ ج َ رَ] ( اِخ ) ابوسفیان. از روات بود. ( از تاج العروس ).
جرشی. [ ج َ رَ ] ( اِخ ) ابومسعده. تابعی است. رجوع به ابومسعده شود.
جرشی. [ ج َ رَ ] ( اِخ ) الغازبن ربیعةبن عمروبن عوف. از روات بود. ( از تاج العروس ).
جرشی. [ ج َ رَ ] ( اِخ ) ایوب بن حسان. راوی بود و از وضین بن عطاء روایت کرد. ( از تاج العروس ).
جرشی. [ ج ُ رَ ] ( اِخ ) حارث بن عبدالرحمان بن عوف بن ربیعةبن عمروبن عوف بن زهیربن حماطة. از یاران ابوجعفر منصور ( عباسی ) و مردی زیبا و شجاع بود. ( از معجم البلدان ).
جرشی. [ ج َ رَ ] ( اِخ ) ربیعةبن عمروبن عوف. گویند: او رابا پیغمبر اکرم صحبتی بوده است. ( از تاج العروس ).
جرشی. [ ج َ رَ ] ( اِخ ) سلیمان بن احمد. از روات بود. ( از تاج العروس ).
جرشی. [ ج َ رَ ] ( اِخ ) قتادةبن فضل. از روات بود و به حران نزول کرد. ( از تاج العروس ).
جرشی.[ ج ُ رَ ] ( اِخ ) منبه بن اسلم بن زیدبن غوث بن سعدبن غوث بن عدی بن مالک بن زیدبن سهل بن عمروبن قیس بن معاویةبن جشم بن عبدشمس بن وائل بن غوث بن قطن بن عریب بن زهیربن ایمن بن همیسعبن حمیر. راوی بود. ( از لباب الانساب ).بیشتر بخوانید ...
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید