جرس دار. [ج َ رَ ] ( نف مرکب ) قاصد. شاطر. ( ناظم الاطباء ). کنایه از قاصد و شاطر. ( آنندراج ) ( بهارعجم ) : چون جرس دار نجیبان ره یثرب سپرندساربان را همه الحان جرس آسا شنوند.خاقانی.چون نوبت زن شاه زد کوس جنگ جرس دار زنگی بجنباند زنگ.نظامی.