جردان

لغت نامه دهخدا

جردان. [ ج ُ ] ( ع اِ ) نره ستور یا عام است. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از متن اللغة ) ( ذیل اقرب الموارد ). ج ، جَرداین. ( منتهی الارب )( ذیل اقرب الموارد ) ( متن اللغة ). || نره ٔاسب. ( دهار ). ایر اسب. قضیب الفرس ؛ نره اسب. || و فی المقاصد؛ الجردان ، بالضم ، آلت مردی. و فی المثل الجردان لایدفعه اسکتان. ( یادداشت مؤلف ).

جردان. [ ج ِ ] ( ع اِ ) ج ِ جُرَد. ( یادداشت مؤلف ).

جردان. [ ج ُ ] ( اِخ ) وادیی است میان عمقین.( منتهی الارب ). وادیی است بین عمقین. ( متن اللغة ).

جردان. [ ج َ ] ( اِخ ) شهری است نزدیک زابلستان میانه غزنه و کابل. ( از معجم البلدان ).

فرهنگ فارسی

شهریست نزدیک زابلستان میانه غزنه و کابل .

پیشنهاد کاربران

بپرس