جرحی

لغت نامه دهخدا

جرحی. [ ج َ حا ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ جریح ، به معنی زخمی و مجروح و خسته و مذکر و مؤنث در آن یکسان است. ( از قطر المحیط ) ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). یقال : رجل جریح و امراءةجریح. و جمع مؤنث سالم ندارد؛ زیرا به آخر مفرد مؤنث ها داخل نمیشود. ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ).

جرحی. [ ج َ حی ی ] ( ص نسبی ) منسوب است به جرحه که یکی از قرای عسقلان شام است. ( از معجم البلدان ).

جرحی. [ ج َ ] ( اِخ )عباس بن محمدبن حسن بن قتیبة عسقلانی مکنی به ابوالفضل. از روات بود. وی از پدر خود و از عبیدبن آدم بن ابی ایاس عسقلانی روایت میکرد و ابوبکرمحمدبن ابراهیم مقری اصفهانی از او روایت داشتند. ( از معجم البلدان ).

فرهنگ فارسی

عباس بن محمد ابن حسن بن قتیبه عسقلانی مکنی به ابو الفضل از روات بود وی از پدر خود و از عبید ابن آدم بن ابی ایاس عسقلانی روایت میکرد و ابوبکر محمد بن ابراهیم مقری اصفهانی از او روایت داشتند .

پیشنهاد کاربران

بپرس