جرجرای
لغت نامه دهخدا
جرجرای. [ ] ( اِخ ) شهرکی است آبادان و بانعمت بعراق بر مشرق دجله. ( از حدود العالم ). این موضع در معجم البلدان و تجارب الامم جرجرایا ضبط شده است رجوع به جرجرایا و کتابهای فوق شود.
جرجرای. [ ج َ ج َ ] ( اِخ ) عصابة... نام وی ابراهیم بن بادام بود. او را حکایت و اخبار و دیوان شعری است و عون بن محمد کندی از او روایت کند. ( از معجم البلدان ).
جرجرای. [ ج َ ج َ ] ( اِخ ) جعفربن محمدبن صباح بن سفیان از موالی عمربن عبدالعزیز بود. وی ببغداد رفت و از دراوردی و هشیم روایت کرد و عبداﷲبن قحطبة صلحی و جزاو از وی روایت دارند. این کلمه منسوب بجرجرایا است که شهری از توابع نهروان است. ( از معجم البلدان ).
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید