جرج بارکلی ( ۱۷۵۳–۱۶۸۵ ) ( به انگلیسی: George Berkeley ) ( تلفظ: /ˈbɑːrkli/ ) فیلسوف و کشیش ایرلندی که توسط بسیاری از فلاسفهٔ امروزی از فیلسوفان ایدئالیست مدرن محسوب می شود.
وی به عنوان ششمین و واپسین فرزند خانواده به سال ۱۶۸۵ در کیلکنی ایرلند زاده شد. در سال ۱۷۰۰ وارد ترینتی کالج دوبلین شد که مدت بیست سال در آن ماندگار گردید و در همان جا بود که با اندیشه های نوین مانند جان لاک وایزاک نیوتون آشنا شد. بیست و چهارساله بود که رسالهٔ جستار دربارهٔ نظریهٔ جدید رویت را به زیور طبع آراست. از جمله مصنفات مهم دیگر بارکلی باید به مبادی علم انسان و سه گفت و شنود میان هیلاس و فیلونوس که در زمان حضورش در آکسفورد نوشته شده است؛ اشاره کرد.
... [مشاهده متن کامل]
جملهٔ مشهور وی «Esse est percipi» ( ترجمه تقریبی: «شرط وجود، درک شدن توسط حواس است» ) پاسخی به مسایل دوالیسم رنه دکارت بود، و تا مدت ها در محافل فلسفی مورد بحث بود. او معتقد است که مادّه و شیئی وجود حقیقی ندارد و آنچه هست و می بینم «نور است و رنگ» که با چشم دیده می شود.
شهر برکلی در کالیفرنیا و دانشگاه برکلی را به افتخار وی نامگذاری کرده اند. وی کتابی دربارهٔ تئوری علم نوشت که از نظر سلاست وروانی و فصاحت در ادبیات انگلیس کم نظیر است.
بارکلی در قرن هجدهم زندگی می کرد؛ قرنی که در آن نگاه انسان به هستی و جهان عوض شده بود در علوم طبیعی کسانی مثل گالیله و بویل و هاروی و نیوتن و در علوم سیاسی کسانی مثل هابز و در فلسفه کسانی مثل دکارت ولایبنیتس و اسپینوزا و لاک تفسیر جدیدی از جهان و هستی ارائه داده بودند. در تفسیر جدید نگاه سنتی و دینی ویران یا سست شده بود. تفکر بارکلی در واقع واکنشی است در برابر این تصویر عقلانی نو از جهان؛ و همچنین کوششی است برای رهانیدن یا بازگردانیدن اصول و مبانی رویکرد دینی یا به طور خلاصه، نجات جهان بینی دینی، و سپس خود دین و اصول آن. وقتی دکارت ماده را چون جوهری مستقل در نظر گرفت به نظر بارکلی، دکارت ماده را به مقام خدایی رسانده است. بارکلی در برابر ماتریالیسم نهفته در اندیشه های لاک وهابز و دیگر اندیشمندان قرن هفدهم و قوانین نیوتن که جهان را هم چون یک ماشین عظیم می داند که تابع قوانین مکانیستی است، موضع گیری می کند. در این جهان جایی برای خداوند نیست. بارکلی معتقد است که این اندیشه ها باعث تیرگی و تباهی اخلاقی انسان ها می شود. از سویی به بی خدایی و از سوی دیگر موجب شک گرایی در بارهٔ معنویت و مبانی دینی می شود؛ لذا در برابر اندیشه های مادی زمان خود منکر ماده شد. در واقع او که خود اسقف کلُوین بود ماده گرایی را سرچشمه الحاد می شمرد ولذا در صدد برآمد تببینی متمایز از جهان ارائه دهد. در کتاب «سه گفت و شنود میان هیلاس و فیلونوس» فیلونوس دیدگاهی ارائه می کند که هیلاس شکاک، آن را عجیب و غریب ترین چیزی که تابحال به ذهن انسان رسیده وصف می کند. ایدهٔ خود بارکلی نیز مبنی بر نفی اساس و اصالت ماده در جهان نیز مشابه ایدهٔ قهرمان کتاب او، جزو عجیب ترین ایده های تاریخ فلسفه محسوب می شود.
وی به عنوان ششمین و واپسین فرزند خانواده به سال ۱۶۸۵ در کیلکنی ایرلند زاده شد. در سال ۱۷۰۰ وارد ترینتی کالج دوبلین شد که مدت بیست سال در آن ماندگار گردید و در همان جا بود که با اندیشه های نوین مانند جان لاک وایزاک نیوتون آشنا شد. بیست و چهارساله بود که رسالهٔ جستار دربارهٔ نظریهٔ جدید رویت را به زیور طبع آراست. از جمله مصنفات مهم دیگر بارکلی باید به مبادی علم انسان و سه گفت و شنود میان هیلاس و فیلونوس که در زمان حضورش در آکسفورد نوشته شده است؛ اشاره کرد.
... [مشاهده متن کامل]
جملهٔ مشهور وی «Esse est percipi» ( ترجمه تقریبی: «شرط وجود، درک شدن توسط حواس است» ) پاسخی به مسایل دوالیسم رنه دکارت بود، و تا مدت ها در محافل فلسفی مورد بحث بود. او معتقد است که مادّه و شیئی وجود حقیقی ندارد و آنچه هست و می بینم «نور است و رنگ» که با چشم دیده می شود.
شهر برکلی در کالیفرنیا و دانشگاه برکلی را به افتخار وی نامگذاری کرده اند. وی کتابی دربارهٔ تئوری علم نوشت که از نظر سلاست وروانی و فصاحت در ادبیات انگلیس کم نظیر است.
بارکلی در قرن هجدهم زندگی می کرد؛ قرنی که در آن نگاه انسان به هستی و جهان عوض شده بود در علوم طبیعی کسانی مثل گالیله و بویل و هاروی و نیوتن و در علوم سیاسی کسانی مثل هابز و در فلسفه کسانی مثل دکارت ولایبنیتس و اسپینوزا و لاک تفسیر جدیدی از جهان و هستی ارائه داده بودند. در تفسیر جدید نگاه سنتی و دینی ویران یا سست شده بود. تفکر بارکلی در واقع واکنشی است در برابر این تصویر عقلانی نو از جهان؛ و همچنین کوششی است برای رهانیدن یا بازگردانیدن اصول و مبانی رویکرد دینی یا به طور خلاصه، نجات جهان بینی دینی، و سپس خود دین و اصول آن. وقتی دکارت ماده را چون جوهری مستقل در نظر گرفت به نظر بارکلی، دکارت ماده را به مقام خدایی رسانده است. بارکلی در برابر ماتریالیسم نهفته در اندیشه های لاک وهابز و دیگر اندیشمندان قرن هفدهم و قوانین نیوتن که جهان را هم چون یک ماشین عظیم می داند که تابع قوانین مکانیستی است، موضع گیری می کند. در این جهان جایی برای خداوند نیست. بارکلی معتقد است که این اندیشه ها باعث تیرگی و تباهی اخلاقی انسان ها می شود. از سویی به بی خدایی و از سوی دیگر موجب شک گرایی در بارهٔ معنویت و مبانی دینی می شود؛ لذا در برابر اندیشه های مادی زمان خود منکر ماده شد. در واقع او که خود اسقف کلُوین بود ماده گرایی را سرچشمه الحاد می شمرد ولذا در صدد برآمد تببینی متمایز از جهان ارائه دهد. در کتاب «سه گفت و شنود میان هیلاس و فیلونوس» فیلونوس دیدگاهی ارائه می کند که هیلاس شکاک، آن را عجیب و غریب ترین چیزی که تابحال به ذهن انسان رسیده وصف می کند. ایدهٔ خود بارکلی نیز مبنی بر نفی اساس و اصالت ماده در جهان نیز مشابه ایدهٔ قهرمان کتاب او، جزو عجیب ترین ایده های تاریخ فلسفه محسوب می شود.
هستی برای درک کردن است.
هستی درک کردن است.
از این دو اصل فلسفی یکی از مردان خدا به نام برکلی به این نتیجه می رسیم که گویا زندگی در پهنه بیکرانی هیچ نقشی را بازی نمیکند. یا اینکه هستی بجای درک و درک کردن در درجه اول برای زندگی کردن است. سوال را طوری دیگر طرح میکنم : آیا یک فرد انسانی پس از تولد و در دوران شیر خوارگی به شیر نیازمند است یا به درک هستی؟ درک هستی زمانی مفید خواهد بود که بتواند به ارتقاء سطح رفاه و سعادت و خوشبختی انسان کمک کند و آنهم بصورت عینی و واقعی و نه بصورت خواب و خیال و وعده سعادت و خوشبختی اُخروی دینی. بهر حال ضعف یا نقص بزرگ و محوری فلسفه غرب چه ایده آلیزم و چه ماتریالیزم و شعبات فرعی آنها این است که تاکنون مفهوم خدا و دین را مثل دوقلو های سیامی تفکیک ناپذیر از هم در نظر داشته اند، طوریکه گویا ناف این شاه عروس و شاه داماد از آسمان برای هم بریده شده و نمیتوان یک مو را لای درز وجود آنها قرار داد که شاید سبب طلاق و جدایی این زوج از همدیگر شود. این مو را میتوان به شرح زیر لای درز آنان گذاشت :
... [مشاهده متن کامل]
خداوند متعال هیچگونه نیازی به پرستش ؛ ستایش؛ مناجات ؛ نیایش ؛ عبادت ؛ بندگی و خدمت از طرف انسان ندارد. همچنین هیچگونه نیازی به قربانی گاه ؛ عبادتگاه، پرستشگاه ؛ خدمتگاه ؛ زیارتگاه و قبله گاه نداشته و ندارد. کلیه سنگینی بار احداث این امکان به اصطلاح مقدسه بر دوش و گرده بردگان و کارگران بوده و هست.
انجام دادن و ندادن چنین اعمال ترمز کننده تکامل و باز دارنده سیرو سلوک انسان به سوی کمال و تلف کننده عمر و وقت و انرژی و حتا باور داشتن و باور نداشتن به خداوند، هیچگونه تاثیرات مثبت و منفی روی سرنوشت و سعادت و خوشبختی غائی یا نهائی کلیه افراد انسانی ( بدون استثناء ) نخواهند داشت. محبت و عشق و رحمت مطلق و بیکران خداوند یک طرفه و بدون هیچگونه قید و شرط بوده و مشمول حال کلیه موجودات و افراد انسانی میشود و از طرف موجودات و انسان نیازی به هیچگونه پاسخگویی ندارد. تقلا یا سعی و کوشش افراد انسانی از همان دوران کودکی در جهت یادگیری و رفع نیاز ها و مایحتاج زندگی برترین و بالاترین خدمت به خداوند محسوب می شوند، گرچه خداوند به عنوان کل به چنین خدمتی از طرف اجزاء هم نیازی ندارد.
موی دیگری ( یا تیغ هاخام ) که میتوان بین این زوح گذاشت این است که خداوند متعال یک جهان را ظرف چهار روز از عدم و نیستی نیآفریده و روز پنجم و ششم و هفتم ( یعنی جمعه و شنبه و یکشنبه ) به استراحت نه پرداخته است، بلکه جهان های موازی و مساوی بسیاری را از هستی خویش آفریده و این آفرینش در بینهایت دور دست ها هرگز به پایان نخواهد رسید. همچنین خداوند متعال در بهشت تنها آدم و حوا را نیافرید و آنان را از بهشت تبعید نکرد، بلکه کلیه افراد انسانی را بدون تولید مثل و معجزه آسا و بطور مطلقا همزمان در سطح کمال و اعتدال سنی ( همه در یک سن ) آفریده است و آنهم هر فرد انسانی را از یک خانواده 10 عضوی مشتمل بر پنج مرد و پنج زن ( 5 آدم و 5 حوای خودی ) خلق کرده است. افزایش جمعیت جوامع انسانی فقط در طول نیم سفر های نزولی و صعودی از طریق تولید مثل ( در سه منزل اولیه نزولی و سه منزل آخری صعودی همیشه از طریق تقسیم سلولی در طبیعت روحی ) صورت می پذیرد.
رشته ها یا ریسمان های باریک دیگری که میتوانند به فلاسفه کمک کنند که این عروس و داماد را به نفع انسانیت از هم جدا کنند و مفهوم خدا را از اسارت دین و مذهب نجات دهند، بسیار اند و بیان همه آنها در این جا سر خواننده گرامی را خدای نخواسته به درد خواهد آورد.
بطور خلاصه میتوان به سرنوشت های پنجگانه جنسی - عشقی اشاره کرد ( در بالا بطور غیر مستقیم به نفوس عشره و یا خویشتن های دهگانه افراد انسانی اشاره شد ) . همچنین تعاریف جدید از مفاهیم ازل و ابد ؛ مفاهیم بیزمانی و بیمکانی ؛ نوسانات متوالی کیهانی ؛ وقوع قیامت ها یا مه بنگ های متواتر و یا پی در پی هفتگانه و بیشمار ؛ منازل هفتگانه حرکت های دو جهته و برابر در سیر نزولی و صعودی ؛ نظم و سامان های هفتگانه و بیشمار طبیعت و کیهان ؛ هفت عالم و خیلی چیز های دیگر. کاتِگوری ها و یا مفاهیم و مقولات هستی ؛ نیستی؛ وجود ؛ دانش ؛ قدرت ؛ حواس ؛ احساس ؛ فکر ؛ خیال ؛ وهم ؛ حکمت ؛ صبر ؛ رحمت ؛ عشق و محبت ؛ هوش و خاطره ؛ آگاهی و فهم و عقل ؛ ماده ؛ روح ؛ روان ؛ جان و نفس و حیات همگی بصورت مطلق و نامتناهی و بینهایت در مالکیت خداوند اند ( نه تنها مالکیت بلکه خود او همه این ها ست ) و همگی روی هم قرار دارند و به یک اندازه بیکران و بینهایت اند، اما هرکدام دارای نقش و وظایف خاص و ویژه خویش می باشند. فیلسوف و حکیمی که تنها جنبه معرفت شناسی یا هستی و نیستی شناسی و وجود شناسی را در سرلوحه افکار خویش قرار میدهد، بطور آگاهانه یا ناخودآگاه و ناخواسته کلیه جنبه های دیگر را نادیده می گیرد. لذا معرفت ؛ هستی و وجود شناسی وی نمیتواند کامل باشند.