جرج
/jorj/
لغت نامه دهخدا
جرج. [ ج َ رِ ] ( ع ص ) بی آرام و جنبنده. ( آنندراج ). مضطرب و جنبان. ( از متن اللغة ): وشاح جرج ؛ حمیل جنبان و فراخ. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
جرج. [ ج ُ ] ( ع اِ ) ج ِ جُرجَة، به معنی خرجینه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || ظرفی است از ظرفهای زنان. ( لسان از ذیل اقرب الموارد ). ظرفی است از ظرفهای زنان و آن کیسه ای است از چرم همانند خرجین که بالای آن تنگ و پایین آن وسیع است و توشه را در آن قرار دهند. ( از متن اللغة ). جُرجَة. ( متن اللغة ).
جرج. [ ج َ ] ( ع مص ) چریدن شتر مرتع را. ( از ذیل اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ).
جرج. [ ج ُ ] ( اِخ ) شهری است به فارس. ( منتهی الارب ) ( از متن اللغة ) ( ناظم الاطباء ). شهری است از نواحی فارس. ( از معجم البلدان ) ( مرآت البلدان ج 4 ص 218 ).
جرج. [ ج َ ] ( اِخ ) نام جد محمد فقیه بن سعید اندلسی است. ( از منتهی الارب ).
فرهنگ فارسی
نام جد محمد فقیه بن سعید اندلسی است
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید