جربی
لغت نامه دهخدا
جربی. [ ج َ با ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ اَجرَب ؛ گرگین. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). گویا ج ِ اجرب است. ( از معجم البلدان ). || مؤنث جربان. ( ناظم الاطباء ).
جربی. [ ج َ رَب ْ بی ی ] ( ص نسبی ) این کلمه منسوب است بموضعی بنام جربة که در حدیث حنش صغانی آمده است. ( از لباب الانساب ). رجوع به جربه شود.
جربی. [ ج ُ رَ ] ( ص نسبی ) نسبت است به جرب که ج ِ جراب باشد. ( از لباب الانساب ).
جربی. [ ج َ با ] ( اِخ ) ابوبکر محمدبن موسی گوید: از بلاد شام است و مردم آنجا یهودی بودند که از پیغمبر ( ص ) امان خواستند و حضرت به ایشان نامه ای نوشت که جزیه بدهند. برخی این کلمه را جرباء بمد نقل کرده اند. ( از معجم البلدان ).
جربی. [ ج ُ رَ ] ( اِخ ) ابوعبداﷲ محمدبن الحسین بن محمدبن الحسین بن محمد از مردمان دامغان به این نسبت شهرت دارد، وی از ابوعمر عبدالواحدبن محمدبن مهدی فارسی روایت کند و گروهی از مشایخ و همچنین امیر ابونصربن ماکولا از او روایت دارند. ( از لباب الانساب ).
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
روغن