جرامقه

لغت نامه دهخدا

( جرامقة ) جرامقة. [ ج َ م ِ ق َ ] ( ع اِ ) به لغت اهل مغرب نوعی از خار است که چون آن را بشکافند از میان آن کرمهای کوچک برآید، اگر برگ آن را بکوبند و در خرقه کنند و در میان اندک شیری بمالند و آن شیر را بر شیر بسیاری بریزند مانند پنیر بسته شود و آن را به تازی خس الکلب خوانند.( برهان ) ( آنندراج ). مشطالرعی. ( تحفه حکیم مومن ).

جرامقة. [ ج َ م ِ ق َ ] ( اِخ ) گروهی از عجم که در اوایل اسلام به موصل سکونت گرفتند و مفرد آن جرمقانی است. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). مؤلف صبح الاعشی آرد: در ترجمه صیدنه چنین آمده : پارسیان به لغت جرامقه او را عرطنسیا گویند. ( ترجمه صیدنه ابوریحان ماده «ورد» ). جرامقة گروه دوم از ملتهای عجمی نسب اند و اینان از زمان باستان به موصل سکونت دارند. ابن سعید گوید: آنان اولاد جرموق بن آشوربن سام بن نوح ( ع ) اند. و دیگران آنان را ازاولاد کاثربن ارم بن سام دانند. ( از صبح الاعشی ج 1 ص 367 ). جرامقه ، قومی است از ناس. ( المعرب جوالیقی ص 94 ).مصحح کتاب فوق در حاشیه بنقل از لسان چنین آرد: جرامقة شام نبطیانند و مفرد آن جرمقانی بضم جیم است. جوهری گوید: جرامقه قومی است به موصل که اصل آنها از فارس است. ( حاشیه المعرب جوالیقی ص 94 ). و رجوع به عقدالفرید ج 4 ص 212 و البیان و التبیین ج 1 ص 237 شود.

پیشنهاد کاربران