جرادة. [ ج ُ دَ ] ( ع اِ ) ملخ. ( زمخشری ). ج ، جُراد. ( زمخشری ). یک ملخ. ( یادداشت مؤلف ). || پوست و برگ دورکرده از شاخ. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). پوست دورکرده از چوب و جز آن. ( از اقرب الموارد ). تراشه چیزی. مؤلف ذخیره خوارزمشاهی آرد: قشاره. خراط؛ رندش روده ها و پاره های پوست که از روده های خداوند سجح بیرون آید. ( از ذخیره خوارزمشاهی ).
جرادة. [ ج َ دَ ] ( ع اِ ) یکی از ملخ. ( از منتهی الارب ). واحد جراد یعنی یک ملخ. ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). ملخ. ( آنندراج ) ( دهار ). || اسب ماده. ( منتهی الارب ).
جرادة. [ ج َ دَ ] ( اِخ ) آل... از خانواده های شیعی مذهب حلب میباشد. ( از حاشیه خاندان نوبختی چ عباس اقبال ص 222 ).
جرادة. [ ج ُ دَ ] ( اِخ ) ریگستانی است. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). ابومنصور گوید، ریگستانی است که در بالای بادیه قرار دارد. ( از معجم البلدان ) :
و غودر علوا ذلها متطاول
بنیل کجثمان الجرادة ناشر.
اسودبن یعفر ( از معجم البلدان ).
جرادة. [ ج َ دَ ] ( اِخ ) نام اسب عامربن طفیل که آن را سرج بن مالک گرفت. ( منتهی الارب ) ( از شرح قاموس ).
جرادة. [ ج َ دَ ] ( اِخ ) نام اسب سلامةبن نهاربن ابی الاسود است. ( منتهی الارب ) ( شرح قاموس ).
جرادة. [ ج َ دَ ] ( اِخ ) نام زنی. ( منتهی الارب ) ( شرح قاموس ).
جرادة. [ ج َ دَ ] ( اِخ ) نام اسب عبداﷲبن شرحَبیل. ( منتهی الارب ) ( از شرح قاموس ).
جرادة. [ ] ( اِخ ) نام یکی از زنان حضرت سلیمان ( ع ) که داستانهایی درباره او منقول است دایر بر اینکه وی موجب زوال حکومت سلیمان شده و این منقولات مقرون بصحت نیست. ( از قاموس الاعلام ترکی ).