و یا اندر تموزی مه ببارد
جراد منتشر بر بام و برزن.
منوچهری.
به طبل نامه ٔمستسقیان بخورد جرادبه باد روده قولنجیان به پشک ذباب.
خاقانی.
|| وما ادری ای جراد عاره ؛ یعنی نمیدانم کدام کس برد اورا. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).جراد. [ ج ُ ] ( ع اِ ) ج ِ جُرادة. ( زمخشری ). ملخ. مَیگ. ( یادداشت مؤلف ).
جراد. [ج َرْ را ] ( ع ص ، اِ ) رویینه مال. ( منتهی الارب ). روینه مال. ( مهذب الاسماء ) ( اقرب الموارد ). ج ، جرّادون. ( منتهی الارب ). || قلعین گر. آنکه آوندهای مسین را قلعاندود میکند. ج ، جرادون. ( ناظم الاطباء ).
جراد. [ ج ُ ] ( اِخ ) نام کوهی است. ( منتهی الارب ). بعقیده بعضی نام کوهی است و بگفته نصر نام ریگزاری است. ( از معجم البلدان ).بیشتر بخوانید ...