نیک بنگر بروزنامه خویش
در مپیمای خار و خس بجراب.
ناصرخسرو.
زیست دانند با ستام و کمررفت دانند با عصا و جراب.
مسعودسعد.
|| درون چاه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). از سر چاه تا آب. ( مهذب الاسماء ). درون چاه از بالا تا پایین. ( از اقرب الموارد ). یقال : أطوِجرابها بالحجارة و ما اصلب جرابها و انها لمستقیمة الجراب. ( اقرب الموارد ). || فراخی چاه. ( آنندراج ) ( قطر المحیط ). گشادگی چاه. ( شرح قاموس ). || وعاء و ظرف خصیتین. ( شرح قاموس ) ( از ذیل اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ). غلاف خایه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). پوست خایه. ( آنندراج ). جَراب ، که لغتی است در جِراب. ( منتهی الارب ) ( شرح قاموس ). || غلاف شمشیر. ( اقرب الموارد ). || ج ِ جَرِب ، به معنی گرگین.( منتهی الارب ). رجوع به جرب شود.جراب. [ ج َ ] ( ع اِ ) لغتی است در جِراب بنابرآنچه عیاض نقل کرده است. ( از شرح قاموس ) ( ازمنتهی الارب ) ( از قطر المحیط ). رجوع به جِراب شود.
جراب. [ ج ُ] ( ع اِ ) کشتی خالی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( شرح قاموس ) ( قطر المحیط ) ( اقرب الموارد ).
جراب. [ ج ُ ] ( اِخ ) نام آبی است. ( منتهی الارب ). آبی است به مکه. ( شرح قاموس ).اسم آبی است. و گویند نام چاهی است در مکه قدیم :
سقی اﷲ امواها عرفت مکانها
جُرابا و ملکوماً و بذّر و الغمرا.
( از معجم البلدان ).
جراب. [ ج ِ ] ( اِخ ) لقب یعقوب بن ابراهیم بن بزاز محدث است. ( شرح قاموس ) ( منتهی الارب ).
جراب. [ ج ِ ] ( اِخ ) ابن کعب. از یاران حکم بن طفیل است. رجوع به عقد الفرید ج 6 ص 26 شود.