جراء

لغت نامه دهخدا

( جرآء ) جرآء. [ ج ُ رَ آ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ جری ٔ. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به جری شود.
جراء. [ ج َ ] ( ع اِ ) جَرّا، جَرّاء. رجوع به کلمات فوق شود. || کودکی دختران. ( منتهی الارب ). || فتوت. ( از اقرب الموارد ). جِراء.( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). کان ذلک فی ایام جرائها؛ اَی صباها. ( از اقرب الموارد ). || ( ص )چابک. دونده به سرعت. سریع السیر. ( ناظم الاطباء ).

جراء. [ ج َرْ را ] ( ع اِ ) بخاطر. فعلت ُ من جرأک ؛ یعنی کردم از بهرتو. ( از منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). و مصراع زیر: «امن جرائنا صرتم عبیداً». به همین معنی است. ( اقرب الموارد ). جَرا. جَرّا. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به دو کلمه مزبور شود.

جراء. [ ج ِ ] ( ع اِ ) کودکی دختران. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). فتوت. ( اقرب الموارد ). جَراء. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به جراء شود. || ج ِ جَرو و جِرْوْ. ( منتهی الارب ). به معنی سگ بچگان. رجوع به جرو شود. || ( مص ) با هم رفتن. || مناظره کردن در سخن. || به رفتار آمدن اسب. || به وقوع آمدن کار. ( منتهی الارب ).

جراء. [ ج ُ ] ( ع اِ ) دلیری. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). و آن را جُرَة و جَراءَة و جَرائیَّه و جَرایة نیز گویند و اخیر نادر است. ( منتهی الارب ). و رجوع به جری شود.

پیشنهاد کاربران

بپرس