جرا

لغت نامه دهخدا

جرا. [ج ِ ] ( اِ ) چراغ. ( ناظم الاطباء ). گویا لهجه ای است.

جرا. [ ج َ ] ( اِ ) نفقه. اخراجات. معاش گذران. ( ناظم الاطباء ). وظیفه.اجری. مواجب. مستمری. ( یادداشت مؤلف ) :
گفت شاهنشه جرا اش کم کنید
ور بجنگد نامش از خط برزنید
عقل او کم بود و حرص او فزون
چون جرا کم دید شد تند و حرون.
مولوی.
|| به معنی جَرّاء و جَرّاء، یعنی برای تو. رجوع به کلمات مذکور شود. || ( اِ ) بهار جوانی. رونق زنانه. ( ناظم الاطباء ). کودکی دختران. ( منتهی الارب ). جِراء. جَراء. ( منتهی الارب ). رجوع به کلمات فوق شود.

جرا. [ ج َرْ را ] ( ع اِ ) به خاطر: فعلت ُ من جراک ؛یعنی کردم از بهر تو. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). و مصراع زیر: امن جری بنی اسد غضبتم ، به همین معنی است. ( از اقرب الموارد ). جَرّاء. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به کلمه مزبور شود.

فرهنگ فارسی

( اسم ) راتبه وظیف. جنسی اجرا جیره .
چراغ گویا لهجه ایست

فرهنگ معین

(جِ ) [ ع . جری ] (اِ. ) راتبه ، وظیفة جنسی ، اجرا، جیره .
(جَ ) [ ع . ] (اِ. ) نفقه ، آن چه بدان معاش گذرانند، اخراجات .

فرهنگ عمید

نفقه، وظیفه، مواجب، مستمری: گفت شاهنشه جرایش کم کنید / ور بجنگد نامش از خط برزنید (مولوی: ۵۸۱ ).

واژه نامه بختیاریکا

( جَرا ) ( ● ) ؛ بی ثبات
( جَرا ) ( ● ) ؛ جر خورنده؛ پیچوندنی

پیشنهاد کاربران

بپرس