جذب کردن. [ ج َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) کشیدن. بسوی خود کشیدن. ( ناظم الاطباء ). در خویشتن چیدن. ( تاج المصادر بیهقی ). التسقی ؛ خون و مانند آن در خویشتن چیدن. ( تاج المصادر بیهقی ) : از بس که کند جذب رطوبت خطرش نیست گر ساغر چینی ز هوا بر حجر آید.
عرفی شیرازی ( ارمغان آصفی ).
رجوع به جذب شود.
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ربودن بسوی خود کشیدن جلب کردن طوری تکلم میکند که هم. شنودگان را جذب میکند. ) )
مترادف ها
absorb(فعل)
جذب کردن، جذب شدن، فرا گرفتن، در اشامیدن، کاملا فرو بردن، تحلیل کردن، مجذوب شدن در، در کشیدن
attract(فعل)
جذب کردن، جلب کردن، مجذوب ساختن، مجذوب کردن
imbibe(فعل)
جذب کردن، در کشیدن، نوشیدن، تحلیل بردن، اشباع کردن
amuse(فعل)
جذب کردن، مات و متحیر کردن، سرگرم کردن، مشغول کردن، تفریح دادن
imbrue(فعل)
جذب کردن، الودن، تر کردن، الوده کردن، اغشتن، اشباع کردن
intussuscept(فعل)
جذب کردن، غلاف کردن، در خود گرفتن
sop(فعل)
جذب کردن، خیساندن، خیس خوردن
sponge(فعل)
جذب کردن، انگل شدن، طفیلی کردن یاشدن، با اسفنج پاک کردن یا تر کردن
اندر کشیدن. [ اَ دَ ک َ / ک ِ دَ ] ( مص مرکب ) جذب کردن. ( فرهنگ فارسی معین ) : اما جواب ما مر این سؤال را از خاصیت مقناطیس. . . آن است که گوییم از آن سنگ بخاری است بیرون آینده لزج اندر کشیده که بجز آهن اندر نکشد. ( جامعالحکمتین ص 167 ) .
کشش
برابر پارسی واژه جذب کردن واژه آهنج کردن یا آهنجیدن است