جدن

لغت نامه دهخدا

جدن. [ ج َ دَ ] ( ع اِمص ) خوش آوازی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). خوشی صدا. ( شرح قاموس ). حسن صوت. ( از اقرب الموارد ).

جدن. [ ج َ دَ ] ( اِخ ) بیابانی است در یمن یا رودی است یا جایگاهی است. ( شرح قاموس ). صحرائی است به یمن یا وادیی است یا موضعی است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). صحرائی است هولناک به یمن. ( از ناظم الاطباء ). گویند مفازه ای است به یمن و نیز گویند موضعی است به یمن. ( از معجم البلدان ). و گویند، ذوجدن منسوب بدانست. ( از معجم البلدان ) :
من طی ارضین او من سلم نزل
من ظهر ریمان او من عرض ذی جدن.
ابن مقبل ( از معجم البلدان ).

جدن. [ ج َ دَ ] ( اِخ ) ذو... علی بن حارث. مهتری است از مهتران آل حمیر و او اول کسی است که سرود گفت در یمن و نامیده شده است بذوجدن از برای نیکوئی صدای او. ( از شرح قاموس ) ( از منتهی الارب ).

جدن. [ ج َ دَ ] ( اِخ ) ذوجدن. ابن یشرح بن حارث بن صیفی بن سبا. جد بلقیس است. ( از شرح قاموس ) ( منتهی الارب ). یکی از ملوک حمیر که جد بلقیس باشد. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

ذو ... ابن یشرح بن حارث بن صیفی بن سبائ جد بلقیس است یکی از ملوک حمیر که جد بلقیس باشد .

پیشنهاد کاربران

بپرس