فیالک مِن خدّ اسیل ،و منطق
رخیم ، و من خلْق تعلّل َ جادبُه.
ذو الرمة ( از اقرب الموارد ).
|| خشک و بی نبات شدن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || ( ع اِ ) تنگسال. ( منتهی الارب ). خشکسالی محْل. ( از اقرب الموارد ). قحط. خلاف خصب. ( یادداشت مؤلف ).تنگی. ( زمخشری ): مرت علیهم سنو جدب. ( از اقرب الموارد ). || عیب. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || مغز درخت خرما و آن را پیه درخت خرما نیز گویند. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). به عربی شح النخلةو قلب النخلة خوانند. گزندگی زنبور را نافع است. ( برهان ). دل خرما نیز گویند و مانند مغز بادام باعسل وشیرینی خورند. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || ج ِ جدبة. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به جدبه شود.- مکان جدب ؛ جای خشک بی نبات. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ).جائی قحط زده. ( یادداشت مؤلف ).
جدب. [ ج ِ دَب ب ] ( ع ص ، اِ ) علم است تنگسال را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || بی ثمر. ( ناظم الاطباء ).