جدایی کردن. [ ج ُ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) دوری کردن. مُفارقت. هَجر. ( منتهی الارب ). هَجران : چنین با پدر بیوفایی کنم ز مردی و دانش جدایی کنم.فردوسی.یار با ما بیوفائی میکندبیگناه از ما جدائی میکند.سعدی.