ز بیم جداییش گریان شدند
چو بر آتش تیز بریان شدند.
فردوسی.
از ایران و توران جدایی نبودکه با جنگ و کین آشنایی نبود.
فردوسی.
مرا روزگاری جدایی بودمگر با سروش آشنایی بود.
فردوسی.
همی داد گفتی دل من گوایی که باشد مرا روزی از وی جدایی.
فرخی.
مسعود ملک آنکه نبوده ست و نباشداز مملکتش تا ابدالدهر جدایی.
منوچهری.
ایام بر دو قسمست ، آینده و گذشته وآن را بوقت حاضر باشد از این جدایی.
ناصرخسرو.
معشوق هزاردوست را دل ندهی ور میدهی آن دل بجدایی ننهی.
سعدی.
ز حد گذشت جدایی میان ما ای دوست هنوز وقت نیامد که بازپیوندی.
سعدی.
ظرافت آتش افروز جداییست.صائب.
ربود صبر ز دل جان ز تن جدایی توجدایی تو چه ها کرد با جدایی تو.
جدایی.
همی ترسیدم از روز جدایی فغان کز هر چه ترسیدم رسیدم.
( ؟ ).
|| تمیز. تشخیص : بچهر سکندر نکو بنگرید
از ان صورت او را جدایی ندید.
فردوسی.
دارای ملوک عجم اسکندر ثانی کز چشمه خضرش نکند خضر جدایی.
خاقانی.
غرض اندر حد،شناختن حقیقت ذات چیز است و جدایی خود بتبع آید. ( دانشنامه علائی ص 15 ).|| فرق. || عزلت. ( دهار ). || تجرد.
جدایی. [ ج ُ ] ( اِخ ) لطفعلی بیگ آذر آرد: از حالش چیزی معلوم نشده و بغیر از این دو سه شعر از اشعارش چیزی بنظر نرسیده است :
به پیش شمع اگر پروانه سوزد نیست دشوارش
چه با» از سوختن او را که بر بالین بود یارش.
گیرم که توبه از می گلگون کندکسی
با آن دو لعل توبه شکن چون کند کسی.
ربود صبر ز دل جان ز تن جدایی تو
جدایی تو چها کرد با جدایی تو.
( از آتشکده آذر چ بمبئی ص 219 ).