جدامه

لغت نامه دهخدا

( جدامة ) جدامة. [ ج ُ م َ ] ( ع اِ ) کفه گندم و جو و مانند آن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). آنچه از خوشه گندم پس از خرمن کوبی هنگام باد دادن بیرون می آید. مایستخرج من السنبل بالخشب اذا ذری البر فی الریح و عزل عنه تبنه. ( اقرب الموارد ).

جدامة. [ ج ُ م َ ] ( اِخ ) نام دختر جندل که از صحابیات است. ( منتهی الارب ).

جدامة. [ ج ُ م َ ] ( اِخ ) نام دختر وهب که از صحابیات است. ( منتهی الارب ).

جدامة. [ ج ُ م َ ] ( اِخ ) نام دختر حارث که از صحابیات بوده است. ( منتهی الارب ). و رجوع به عقدالفرید ج 5 ص 6 و امتاع الاسماع ج 1 ص 6 شود.

پیشنهاد کاربران