جداع

لغت نامه دهخدا

جداع. [ ج ُ ] ( ع اِ ) موت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). مرگ. ( ناظم الاطباء ) ( از قطر المحیط ) ( از اقرب الموارد ).
- کلأ جداع ؛ گیاه ناگوار و پژمرده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). گیاهی که در آن ناگواری برای چرنده آن باشد و از این معنی است :
و قد أصِل الخلیل َ و ان نآنی
وغِب عداوتی کلأ جداع.
( از اقرب الموارد ).
گیاهی که در او جدعی یعنی گرانی و ناگواری برای خورنده آن است و بهمین مناسبت موت را جداع گویند بواسطه گران و ناگوار بودن آن. ( از شرح قاموس ).

جداع.[ ج َ ] ( ع اِ ) سال تنگی و سختی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). سال تنگ و سخت و قحط. ( ناظم الاطباء ). سال سخت را میگویند که مال را میبرد و هلاک میکند. ( از شرح قاموس ) ( از قطر المحیط ) ( اقرب الموارد ). و از این معنی است : اجحفت بهم جداع ؛ و هی السنة لانها تجدع النبات و تذل الناس. ( ازاقرب الموارد ). جِداع. ( شرح قاموس ).

جداع. [ ج ِ ] ( ع مص ) باهم دشنام دادن و خصومت کردن. ( منتهی الارب ) ( از قطر المحیط ) ( اقرب الموارد ). || ( اِ ) سال سخت را میگویند که مال را میبرد و هلاک میکند. ( از شرح قاموس ). جَداع. ( از شرح قاموس ). و رجوع به جُداع و جَداع شود.

جداع. [ ج ُ ] ( اِخ ) بنو... نام بطنی است. ( منتهی الارب )( شرح قاموس ). نام بطنی از تازیان. ( ناظم الاطباء ).

پیشنهاد کاربران

بپرس